سالانه 60 هزار زن در ایران با جدا شدن از همسران خود نام جدیدی میگیرند «مطلقه». براساس آمارهای ارائهشده از سمت سازمان ثبتاحوال ایران 87 درصد زنان مطلقه مهریه خود را نمیگیرند. 14درصد برای طلاق از مهر خود میگذرند. و بیش از 98 درصد زنان هیچوقت نفقهای دریافت نمیکنند.
این زمانی است که مهریه ضامن تداوم زندگی مشترک و نشان عشق یا حتی حرمت نیست. از یادآوریهای ذهن نمیشود گذشت. باد میپیچد بر برگهای کتاب درسی و روی یک صفحه ثابت میماند. کتابی به نام تعلیمات اجتماعی و شروعی با این جمله «خانواده، مهمترین نهاد اجتماعی است.»
برای رسیدن باید گذشت. سالهای سال است که دستهای بیشماری پرده کلفت سبز رنگ را برای ورود به ساختمان، کنار زدهاند؛ دستهایی که برای جدا شدن از هم لحظههای بسیار زیادی را انتظار کشیدهاند. اینبار ولی برای رسیدن به زنان سنگی و مردانی آهنین که در کشمکشهای روزمره زیر یک سقف به اعصاب فولادین رسیدهاند، باید پرده سبزرنگ را کنار زد و تنها وسیله ارتباط با بیرون را در ازای گرفتن یک پلاک شمارهدار به مسئول تحویل داد. در این ساختمان زنگی بهصدا درنمیآید. اینجا دادگاه خانواده است.
حیاط کوچک مسیر راه را برای رسیدن به ساختمان اصلی کوتاه میکند. طبقه همکف تحت تاثیر ازدحام جمعیتی است که منتظر رسیدن نوبتشان برای رفتن به طبقههای بالا هستند.
برای بالا رفتن باید از همهمه صف انتظار آسانسور انصراف داد و راهروی باریک و تنگ را انتخاب کرد. گذشتن از هر طبقه 100 سالی طول میکشد، وقتی بین زوجی گیر افتاده باشید که برای نابود کردن روح و روان یکدیگر از آخرین مهمات استفاده میکنند. اینجا گفتوگوهای ساده هم حتی بیجدال نیست. باید مواظب ترکشهایی بود که به اطراف پرتاب میشوند. بعد از گذشتن از 100 سال اول است که به راهروی طبقه اول میرسیم. رسیدن همزمان میشود با یک جنگ داخلی. عدهای با عصبانیت به ته راهرو میدویدند که ناسزایی با صدای بلند از آن سمت به سویشان پرتاب شده بود. دهانهای کفکرده از خشم را روی هم باز میکنند و مشتهای گرهشدهای که بهتر است به صورت کسی نرسد. با حضور ماموران دادگاه، عصبانیتهای اینگونه میتواند حسابی دردسرساز باشد اما عصبانیت است دیگر، گاهی از کف لبریز میشود و فریادی در راهرو می پیچد«سرت رو بپا»! خردههای شیشه شکسته لیوان از اصابت با دیوار در هوا پخش میشوند و آب هم که در هوا معلق نمیماند. حکایت این عده همان ضربالمثل معروف است: «آب ریختهای است که دیگر جمع نمیشود.»
در عبور از راهروهای دادگاه خانواده و گذر از کنار دادگاهی که هر لحظه حکمی را صادر میکند و یکی از دو نفر محکوم به تن دادن به حکم دادگاه میشوند، آمارها زبان باز میکنند و به حرف میآیند: «از هر 13 مورد ازدواج در ایران یک مورد ختم به طلاق میشود و این شرایط در حالی است که 50درصد از جداییها در سال اول تا چهارم ازدواج اتفاق میافتد.» دکتر شهلا کاظمیپور، جامعهشناس خانواده این توضیح را برایمان کمی قبل از پرسه زدن در این فضا میدهد.
سکوت در فضای خفه بیپنجره راهروهای دادگاه تنها به چند شرط شکسته میشود. گاهی با عربده و تهدید، گاهی هم با صدای گریه های زنی یا که نه عصبانیت فروکش کرده مردی که با صدای قیژقیژ ساییده شدن دندانهایش، شکسته میشود. بهسمت صدای یکی از همین جنس گریههای شلیک شده در فضا میرویم. زن سر را به دیوار تکیه داده است. اشکهایش را پاک میکند. برای صحبت کردن از دستان لرزان و صدایی که برای یادآوری، زبان را به لکنت به بازی میکشد باید گذشت. پریشانحالی خبر از مشتی قرص اعصاب برای سوری 43 ساله میدهند. گواه ضعف اعصابش را به همین چند جمله میگیریم: «من مریضم یعنی خیلی اعصابم مریضه اما اون هی منو میزد. تا میخواستم حرفی بزنم منو میزد. حالا روزی یک مشت قرص میخورم و بیاختیار همهجا میزنم زیر گریه. بهخاطر کتکهایی که خوردم تمام مهریهمو میگیرم، باید ازش انتقام بگیرم.»
از کنار این زن و صحبتهایش هنوز نگذشتهایم که آمارها باز از راه میرسند. بررسیهای جدیدی خبر از حس انتقامجویی میدهند. 80درصد زنان بهخاطر حس انتقام در تلاش گرفتن مهریه از همسرانشان هستند. زهرا کاشانیها، مدیر فرهنگی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی در این مورد میگوید: «تعداد بسیار زیادی از زنان بهدلیل نیاز مالی یا به قصد به چالش کشیدن مرد درصدد گرفتن مهریه خود هستند.» صحبت به مهریه و انتقام میرسد. بد نیست کمی برگردیم به عقب. در دایرهالمعارف اسلامی مهریه از مهر میآید. مهر هم از کلمه موهار گرفته شده به معنای هدیه عروس. همان هدیهای که داماد در هنگام عقد به عروس میدهد. قرار مهریه در فرهنگهای شرقی مانند ایران، چین، ژاپن، کشورهای اسلامی و حتی ملتهای آفریقایی وجود دارد. تعبیرهای زیادی برای قرار دادن مبلغی بهعنوان مهریه استفاده میشود. از مهریه بهعنوان یکی از حقوق مالی زن در جریان ازدواج، نیاز درونی زن، بیمه اجتماعی، احساس امنیت نسبت به آینده و ارزشی نمادین که مرد برای زن میتواند قائل شود، یاد میکنند.
حالا باز باید برگشت به ساختمان سنگی و عبور از 100 سال دوم و رسیدن به طبقه دوم. جای خالی پیدا کردن و نشستن روی صندلی در بین این جماعت کار سختی نیست. استرس و هیجان منفی هم ظاهرا میتواند آدمها را مدتها سرپا نگه دارد. ترانه 28 ساله از دروغ متنفر بود. مرد دروغ گفت حالا باید تاوان بدهد. بهایش 1314 سکه طلای ناقابل.
زنی که تصور شنیدن دروغ را نمیکرد حالا برای گرفتن انتقام لحظههایی به خود آمده که گذشتهاند. ترانه خسته است. صدایش را هم حتی از یاد برده. برای تمام لحظههایی که از دست داده فکر گذشتن از مهریه برایش محال میآید. ترانه میخواهد حقش را از زندگی بگیرد، با سکههای طلا.
از 58 سال گذشته یعنی از سال 1330، چانهزنی بر سر زیاد و کم شدن مهریهها روند روبهرشدی را به این مساله در ازدواج داده است. تا به آنجا که بین سالهای 1337 تا 1345 میزان مهریه سهبرابر شده و از طرفی هم ازدواجهای با مهریه پایین کمتر به چشم میخورند. 78درصد از جوانان مهریه سنگین را راه گریزی برای ازدواج نکردن خود معرفی میکنند.
نگین 34 سال دارد. ظاهرا قرار بر طلاق با توافق دو طرف بوده. توافق شکل دیگرش را به نگین نشان داد. در حیاط کوچک همین دادگاه. هفت جای بدنش از خشم مرد شکسته شد. نگین نه بهخاطر این یک سالونیمی که کابوس این راهروها را میبیند و نه حتی بهخاطر خواهر کوچک شوهرش که 15 سال دارد و او را تهدید به مرگ کرده، نه! بهخاطر هیچکدام از اینها نیست که حاضر نباشد از گرفتن مهریهاش بگذرد. دلش بهحال آن هفتجای شکسته میسوزد. میگوید این حرفها بهانهاش برای گرفتن مهریه نیست. با گذشتن از کنار این حق انگار به خودش خیانت کرده، به هفت استخوان شکسته بدنش.
جدایی در این خانواده به ارث گذاشته شده است. شاید خیرگی بیاختیار مادر به دیوار روبهرو و پلک زدنهایش یادآور سالهایی است که برای جدایی با این فضا آشنا شده است. حالا نوبت دختر است.
صدایش که میکنید به آرامی و بیعجله سر برمیگرداند و در چشمها خیره میشود. زن خیرگی را دوست دارد.
مرد را میبخشید اگر برمیگشت. اگر باز فکر خیانت به سرش نمیزد. اگر سربهراه میشد. نشد. اگرهایش گره کور خوردند و او ماند و کینه از مردی که هر شب تار مویی را باید از روی یقه پیراهن کنار میزد. سالها پیش بعد از دوندگیهای بسیار و قسطی کردن مهریه توانست سکههای زیادی را از شوهر بگیرد و در جعبه چوبی انبار کند. یک روز با دختر تمام سکهها را در جاده شمال به ته دره انداخت. حالا خیره میماند. با تمام این کارها هنوز آرام نشده. میگوید: «سرنوشت هردویمان مثل هم شد. هم من، هم دخترم»
زنان برای گذشتن از تمام این لحظهها به دنبال بهانه نمیگردند. از حسهای زنانه هم باید گذشت اما هر چقدر میگذرد، میبینی که بهانهها هم به دنبال بهانه میگردند. حالا پشت این بهانهها یک واژه را اضافه میکنیم. انتقامجویی؛ اما همه چیز باز رنگ همان بهانهها را میدهد.
نوشته شده روز جمعه 12:08 بصیری هریس انتقامی از جنس طلا