اهل بیت(علیهم السلام)،به شیعیانى که براى ظهور شتاب مى کردند، «محاضیر» مى گفتند. نادانى و علاقه شان به جنگ و جهاد ، باعث مى شد به هر انقلابى که به شورش و نبرد فرا مى خواند، بپیوندند ! مفرد این واژه « محضار » است اما فقط «محضیر» استفاده شده (لسان العرب ) و به اسبى که زیاد ( نه سریع ) بدود ، گفته مى شود . امامان(علیهم السلام)شتابزدگان را «اصحاب المحاضیر» نامیده اند ، یعنى کسانى که مانند اسب مشتاق دویدن هستند . ا
هل بیت(علیهم السلام)،به شیعیانى که براى ظهور شتاب مى کردند، «محاضیر» مى گفتند. نادانى و علاقه شان به جنگ و جهاد ، باعث مى شد به هر انقلابى که به شورش و نبرد فرا مى خواند، بپیوندند ! مفرد این واژه « محضار » است اما فقط «محضیر» استفاده شده (لسان العرب ) و به اسبى که زیاد ( نه سریع ) بدود ، گفته مى شود . امامان(علیهم السلام)شتابزدگان را «اصحاب المحاضیر» نامیده اند ، یعنى کسانى که مانند اسب مشتاق دویدن هستند .
امامان کوشش داشتند که این جنگاوران عجول را آرام و متعادل کنند ، به همین خاطر برایشان شرح مى دادند که جریان امام مهدى(علیه السلام) ، برنامه الهى طولانى مدت است ، و آنان مى بایستى که صبر و شکیبایى به خرج دهند و در امر خدا شتاب نورزند . گاهى به آنان مى گفتند ، زیر پرچمى که امام(علیه السلام)مشروعیت آن را تأیید نکرده ، نباید بایستند و زمانى هم پیامدها و تبعات زیاده روى و شتابزدگى را به آنها گوشزد مى کردند ، همچنین به آنان اطمینان مى دادند که هر چقدر دشمن به آنها فشار وارد کند ، نمى تواند شیعه را از بین ببرد ، چون خدا ضامن بقا و ماندگارى آنان شده است .
امام صادق(علیه السلام) فرمود : « محاضیر » هلاک مى شوند . . . اما مقرّبان درگاه الهى نجات مى یابند ، و دژها پابرجا و استوار مى مانند . در خانه هایتان بمانید و گرد و خاک شورش به پا نکنید که غبارش بر سر و رویتان بنشیند ! اگر دشمنان بخواهند شما را از بین ببرند ، خدا آنان را به بلایى مشغول مى سازد (و دیگر نمى توانند به شما آسیب برسانند) مگر آن که خودتان به آنان دست درازى کنید ! ( الغیبه نعمانى ) .
در تاریخ الکوفه آمده است که امیر مؤمنان(علیه السلام) خطاب به شهر کوفه فرمود : واى بر تو اى کوفه و خواهرت بصره ! مانند چرم بازار « عکاظى » (زیر پاى حوادث) گسترده و لِه مى شوید و پایمال رویدادهاى سخت مى گردید ، اما با دانشى که خدا به من داده ، مى دانم هر ستمکارى که برایتان بدى بخواهد ، خدا او را به بلایى مشغول مى سازد .
نعمانى از صالح بن میثم و یحیى بن سابق آورده است که ابو جعفر باقر(علیه السلام) فرمود : اصحاب محاضیر (شتاب زدگان) هلاک مى شوند ، اما مقربان نجات مى یابند و دژها پابرجا مى مانند . پس از غم و اندوه ، فتحى عجیب است . ( بحار )
کشى از على بن جعفر(علیه السلام) آورده است : مردى خدمت برادرم ( امام موسى بن جعفر ) رسید و پرسید : صاحب الامر کیست ؟ فرمود : مردم ( واقفیه ) پس از شهادتم ، دچار فتنه مى شوند و مرا قائم مى دانند ، اما قائم ، چندین سال بعد خواهد آمد . ( اثبات الهداه و بحار )
در فصل سفیانى به نقل از کافى به روایت عیص بن قاسم گذشت : شنیدم ابوعبدالله(علیه السلام) فرمود : خدا یکتاست و شریکى ندارد . تقوا داشته باشید و مراقب خویش باشید . به خدا اگر انسان ، گله اش را به شبانى سپرده باشد ، و شبان آگاه ترى بیابد ، چوپان کنونى را بیرون مى کند و آن را که آگاه تر است ، به کار مى گیرد . به خدا اگر هر یک از شما ، دو جان داشته باشد ، و یکى را در جهاد و دیگرى را در جنگ به کار ببرد و تجربه کسب کند ، جان دیگرش را حفظ مى کند تا طبق تجربه هایش از آن استفاده نماید ; اما آدمى یک جان بیشتر ندارد ، که وقتى آن را از دست بدهد ، فرصت توبه را هم از دست داده است !
بهتر آن است که خود ، راه خویش را برگزینید . اگر کسى از طرف ما آمد ، (و خواست قیام کند) بنگرید که براى چه هدفى قیام مى کنید ! قیام « زید بن على » را بهانه نکنید . او دانشمند و درستکار بود و حکومت را براى خود نمى خواست ، بلکه هدفش کسب رضایت آل محمد(صلى الله علیه وآله) بود . اگر پیروز مى شد ، به هدفش عمل مى کرد . بر ضد حاکمان قیام کرد تا آنان را شکست بدهد. اگر امروز کسى به نام ما قیام کند، چه هدفى دارد؟ رضایت آل محمد ؟! شما را شاهد مى گیریم که ما راضى به این کار نیستیم ! چون مدعیان، امروز که تنهایند ، نافرمانى ما را مى کنند ، چه رسد به روزى که پرچمداران و افراد زیادى زیر بیرق داشته باشند ، از ما حرف شنوى نخواهد داشت ، مگر انقلابیونى که بنى فاطمه با آنان باشند . به خدا امام شما فقط کسى است که بنى فاطمه پیرامونش باشند ! علل الشرائع ، بحار و ، کافى به روایت سریر از امام صادق(علیه السلام) .
کافى از ابو بصیر آورده است که ابوعبدالله(علیه السلام) فرمود : هر پرچمى که پیش از قیام قائم(علیه السلام) ، برافراشته شود ، سردمدار آن طاغوت است ، که بر ضد خدا پرستش و پیروى مى شود . وسائل و بحار .
نعمانى و از ابو جارود آورده است که به ابو جعفر(علیه السلام) گفتم : نصیحتى به من بفرما ، فرمود : تو را به تقواى الهى سفارش مى کنم . در خانه ات بنشین و با توده مردم باش . مبادا با کسانى که به نام ما شورش مى کنند ، همراه شوى ; قیام شان پایه و اساسى ندارد و هدفى را دنبال نمى نمایند ! بدان که مردم نمى توانند حکومت بنى امیه را کنار بزنند ، اما حقگرایان ، دولتى خواهند داشت ، که وقتى محقق شود ، خدا آن را به هر یک از ما اهل بیت که بخواهد ، مى سپارد . هر کسى که آن زمان را دریابد ، همراه ما در درجه و مقامى عالى است ، اما اگر خدا جانش را پیش از برپایى دولت ما ، بگیرد ، خیر و پاداش به او مى رسد .
بدان هر گروهى که بخواهد ستمى را برطرف کند یا عزتى به دین ببخشد ، جز بلا و سختى چیز عاید کسى نمى شود ; مگر گروهى که همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در جنگ بدر بودند ، کشته اى نداشتند تا دفن شود ، افتاده و مرده اى نداشتند که از روى زمین برداشته شود و زخمى نشدند که درمان شوند ! پرسیدم : مگر آنان چه کسانى بودند ؟! فرمود : فرشتگان ! اثبات الهداه ، بحار ومستدرک الوسائل .
کافى از اسماعیل جعفى نقل مى کند : مردى خدمت امام باقر ابوجعفر(علیه السلام) رسید که نامه اى همراه داشت . امام فرمود : این نامه « مخاصم » است که پرسیده : چه عقیده اى داشته باشیم که اعمالمان قبول شود ؟ مرد گفت : آرى ، پاسخ همین پرسش را مى خواهم ! فرمود : شهادت دهد که خدایى جز الله نیست ، یکتاو بى شریک است و محمد(صلى الله علیه وآله) بنده و رسولش است . آنچه را خدا وحى فرموده ، بپذیرد . ولایت و دوستى ما اهل بیت را داشته باشد . از دشمنان ما بیزارى بجوید . تسلیم امر ما باشد ، پارسایى و فروتنى داشته باشد و در انتظار قائم باشد . ما دولتى داریم که هر وقت خدا بخواهد ، آن را محقق مى سازد . امالى طوسى ، اثبات الهداه و بحار .
نعمانى از داود بن کثیر رقى آورده است : خدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد(علیهما السلام)در مدینه رسیدم ، ایشان فرمود : چرا دیر آمدى ؟ عرض کردم : مسئله اى در کوفه پیش آمد ! فرمود : کسى را آنجا دارى ؟ گفتم : عمویتان « زید » ، در حالى از او جدا شدم که سوار بر اسب شده بود و شمشیر به کمر بسته بود و با صداى بلند فریاد مى زد : پیش از آن که مرا از دست بدهید ، از من بپرسید ! دانشى انبوه در سینه دارم . ناسخ را از منسوخ ، مثانى و قرآن عظیم را مى دانم و بین شما و خدا عَلَم و حجّتم !
امام فرمود : اى داود ، مبادا گمراه شوى ! بعد به سماعه بن مهران فرمود : سبد خرما را بیاور . سبد خرما را آورد . امام خرماى رسیده اى از آن برداشت و خورد ، بعد هسته اش را در زمین کاشت ; آن هسته رویید و پر ثمر شد ! سپس بر شاخه نخل زد و خرماى نارسیده اى چید ، آن را دو نیم کرد و برگى سفید از آن درآورد و گشود و به من داد و فرمود : بخوان .
دو سطر در آن برگ نوشته شده بود، در سطر اوّل «لا إله إلا الله» و « محمد رسول الله» و در خط دوم ، آیه سوره توبه بود : « تعداد ماه ها نزد خدا در کتاب الهى ، از زمان آفرینش آسمان ها و زمین ، دوازده ماه است ، که چهار ماه آن ، ماه حرام است ( و جنگ ممنوع مى باشد ) این ، آیین ثابت و پابرجاى الهى است » (و در دنبال نوشته شده بود : )امیر مؤمنان على بن ابى طالب ، حسن بن على ، حسین بن على ، على بن حسین ، محمدبن على ، جعفر بن محمد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمد بن على ، على بن محمد ، حسن بن على و حجت.
سپس امام فرمود : اى داوود ! آیا مى دانى این مطلب ، چه زمانى نوشته شده ؟ عرض کردم : خدا و رسول و شما داناترید ، فرمود : دو هزار سال پیش از آن که خدا آدم را بیافریند ! مقتضب الأثر ، مناقب ابن شهر آشوب ، تأویل الآیات ، اثبات الهداه ، بحار و و و .
امامان(علیهم السلام) ، همچنانکه لغزش شتابزدگان در وقت ظهور را چاره جویى مى کردند ، کسانى را هم که به نادانى یا براى گمراهى مردم ، وقت ظهور را تعیین مى کردند ، دروغگو مى خواندند .
در کافى از فضل بن یسار آورده است که از ابو جعفر(علیه السلام) پرسیدم : ظهور چه موقع است ؟ سه بار فرمود : کسانى که وقت تعیین مى کنند ، دروغگویند . حضرت موسى(علیه السلام) ، وقتى همراه گروهى به میقات پروردگار رفت ، سى روز وعده داشت اما خدا ده روز بر آن افزود ، قومش گفتند : موسى خُلْف وعده کرده و نافرمانى کردند ! اگر حدیث و سخن ما، عملى شد ، بگویید که خدا درست فرمود اما اگر عملى نشد ، باز بگویید که خدا درست فرمود ، تا دو پاداش بگیرید . الغیبه نعمانى ، الغیبه طوسى ، بحار و .
الامامه والتبصره از ابو عبیده حذاء آورده است که از ابوجعفر(علیه السلام) پرسیدم : ظهور چه موقع است ؟ فرمود : اگر امید داشتید که زمانى بیاید ، اما زمانى دیگر آمد ، منکر آن نشوید . ( بحار )
نعمانى از محمد بن مسلم آورده است که ابوعبدالله(علیه السلام) به او فرمود : اگر کسى به نقل از ما ، زمانى را نقل و تعیین کرد ، نترس از اینکه او را دروغگو بدانى ، چون هیچ وقتى را براى احدى تعیین نمى کنیم .
الغیبه طوسى آورده است : اگر کسى ، زمانى را برایت تعیین کرد ، نترس از اینکه او را دروغگو بدانى ، زیرا وقتى را براى احدى مشخص نمى کنیم .
نیز به نقل از منذر الجواز از ابوعبدالله(علیه السلام) آمده است : کسانى که وقت تعیین کنند ، دروغگو هستند. نه در گذشته ونه در آینده، وقتى را تعیین نمى کنیم. بحار و و.
کافى از ابو بصیر آورده است که از ابوعبدالله(علیه السلام) درباره زمان ظهور قائم پرسیدم، فرمود : افرادى که زمان تعیین مى کنند ، دروغ گویند .
ما اهل بیت زمانى را مشخص نمى کنیم . . . و اگر کسى ، وقتى مشخص کند ، خدا با آن مخالفت مى کند . نعمانى و . . . اثبات الهداه و بحار و و .
کافى از عبدالرحمن بن کثیر آورده است : خدمت ابوعبدالله(علیه السلام) بودم که « مهزم » آمد و پرسید : ظهورى که در انتظارش هستیم ، چه زمانى رخ مى دهد ؟ فرمود : هر کسى وقت تعیین کند ، دروغ گفته ، شتاب کنندگان هلاک مى شوند اما کسانى که تسلیم خواست خدایند ، نجات مى یابند . الامامه والتبصره ، نعمانى و ، الغیبه طوسى . . . بحار .
البرهان ، نوشته صاحب کنز العمال ، از مسند محاملى آورده است که امام باقر(علیه السلام) فرمود : گمان مى کنند من مهدى ام ، اما مرگ به من نزدیک تر است تا ادعایى که مى کنند !
کافى از ابو حمزه ثمالى آورده است که شنیدم ابوجعفر(علیه السلام) فرمود : خدا زمان فَرَج و گشایش مؤمنان را سال هفتاد هجرى قرار داد ، اما وقتى حسین(علیه السلام) را کشتند ، غضب خدا بر زمینیان بالا گرفت ، و وقت گشایش را به هجرى تأخیر انداخت که ما آن را گفتیم و شما خبر را پخش کردید و سِرّ فاش شد ! پس از این ، دیگر خدا وقت فَرَج را براى ما تعیین نفرمود . خدا هر چه بخواهد محو ، و هر چه را بخواهد اثبات مى کند و ام الکتاب ( لوح محفوظ ) نزد اوست ، ابو حمزه مى گوید : آ ن را براى ابا عبدالله(علیه السلام)گفتم ، فرمود : درست است .
مانند آن در عیاشى آمده است : این حدیث را براى ابوعبدالله(علیه السلام) نقل کردم ، فرمود : درست است : به ابو جعفر(علیه السلام) گفتم : على(علیه السلام) فرمود که تا سال هفتاد ، بلا هست اما پس از آن رفاه و گشایش است ، ولى سال هفتاد گذشت و آسایشى ندیدیم ! ابو جعفر فرمود : همان حدیث بالا . . . )
تحف العقول ، حدیثى از امام صادق آورده است که به ابن نعمان فرمود : امام نمى تواند هرچه را که مى داند ، به تو بگوید ، چون رازى است که خدا به جبرئیل فرمود ، جبرئیل به محمد ; محمد به على ; على به حسن ; حسن به حسین ; حسین به على ; على به محمد ; محمد هم به امام دیگر سپرد . براى ظهور عجله نداشته باشید . به خدا ! وقت آن نزدیک شده بود ( سه بار فرمود ) اما چون شما خبر را پخش کردید ، خدا ظهور را به تأخیر انداخت . به خدا ! هر رازى دارید ، دشمن از شما آگاه تر است ! ( بحار )
کافى از زراره آورده است که « حمران » از امام پرسید : اگر وقت ظهور را به ما بفرمایید ، خوشحال مى شویم ! فرمود : دوستان و برادران و آشنایانى دارى (اگر به تو بگویم ، به آنها خواهى گفت ، از این رو نمى شود این سِرّ را فاش کرد ) ! در زمان گذشته عالِمى پسرى داشت . پسر ، رغبتى به دانش پدر نداشت و چیزى از او نمى پرسید ; اما همسایه ، نزد وى مى آمد و مى پرسید و مطالبى یاد مى گرفت . وقتى عالِم مى خواست بمیرد ، پسرش را صدا زد و گفت : از دانشم ، دورى مى کردى و رغبتى به آن نداشتى و چیزى نمى پرسیدى ، اما همسایه مى آمد و مى پرسید و یاد مى گرفت و حفظ مى کرد . اگر نیاز به مطلب علمى داشتى ، نزد او برو . همسایه را به او معرفى و سفارش پسر را به او کرد و مُرد و پسر تنها ماند .
پادشاه آن زمان خوابى دید و سراغ دانشمند را گرفت ، گفتند : مُرده ، شاه پرسید : آیا پسر دارد ؟ گفتند : آرى ، پسرى به جا گذاشته ، گفت : او را بیاورید . دنبالش فرستادند تا نزد شاه آید . جوان با خود گفت : نمى دانم براى چه شاه مرا خواسته است ! من که دانشى ندارم ! اگر سؤالى بپرسد ، رسوا مى شوم ! وصیت پدر یادش آمد ، نزد همسایه رفت و به او گفت : شاه به دنبال من فرستاده ، سؤالى دارد . نمى دانم از چه مى خواهد بپرسد . پدرم به من دستور داده بود اگر نیاز داشتم ، نزد شما آیم .
همسایه گفت : مى دانم شاه براى چه تو را خواسته است . اگر به تو بگویم و خدا پولى به تو برساند ، بین خود و من آن را تقسیم مى کنى ؟ پسر گفت : آرى . همسایه وى را قَسَم داد و از او خواست که به قولش عمل کند ، جوان هم به همسایه اطمینان داد . همسایه گفت: شاه مى خواهد از تعبیر خوابى که دیده ، از تو بپرسد که الان چه زمانى است . بگو : زمان گرگ است .
پسر نزد شاه رفت ، شاه از او پرسید : مى دانى چرا به دنبالت فرستادم ؟ پسر گفت : مى خواهى تعبیر خوابت را از من بپرسى که اکنون چه زمانى است . شاه گفت : درست گفتى . بگو چه زمانى است . پسر گفت : الان زمان گرگ است . شاه دستور داد به او جایزه اى بدهند . پسر آن را گرفت و به منزل برگشت ; اما به قولى که به همسایه داده بود ، عمل نکرد ، و با خود گفت : شاید تا هنگام مرگ هم این مال را مصرف نکنم و نگه دارم . شاید دیگر سؤالى پیش نیاید و نیاز نباشد که نزد همسایه بروم .
مدتى گذشت ، و شاه خواب دیگرى دید ; به دنبال پسر فرستاد . وى از کارى که با همسایه کرده بود ، پشیمان شد و با خود گفت : من که چیزى نمى دانم . با همسایه هم ناجوانمردى کردم و به قولم عمل نکردم ، چه کنم ؟! اما مجبور نزدش بروم و عذرخواهى کنم . اگر برایش قَسَم بخورم که این بار به قولم عمل مى کنم ، شاید به من کمک کند . نزد همسایه رفت و گفت : مى دانم چه کرده ام ! به قولم وفا نکردم و مال هم از دستم رفته است ، اما اکنون به شما نیازمندم . سوگندت مى دهم مرا رسوا نکن ، قول مى دهم اگر پولى به دست آوردم ، آن را تقسیم کنم . شاه به دنبالم فرستاده اما نمى دانم از چه مى خواهد بپرسد . همسایه گفت : مى خواهد تعبیر خوابش را بپرسد که الان چه زمانى است ; به او بگو : زمان قوچ است .
پسر نزد شاه رفت . شاه پرسید : مى دانى براى چه تو را خواسته ام ؟ پسر گفت : خوابى دیده اى و مى خواهى بپرسى الان چه زمانى است . شاه گفت : درست گفتى . بگو چه زمانى است . پسر گفت : زمان قوچ است . شاه دستور داد به او پاداش بدهند . پسر آن را گرفت و به خانه برگشت و با خود فکر کرد که به قولش عمل کند و سهم همسایه را بدهد یا نه . گاه مى خواست بدهد و گاهى پشیمان مى شد . سرانجام با خود گفت : شاید پس از این ، دیگر هرگز به همسایه نیازمند نگردم . از این رو تصمیم گرفت خیانت کند و به قولش عمل نکند .
مدت زمانى گذشت و شاه دوباره خواب دید و به دنبال پسر فرستاد . وى از برخوردى که با همسایه کرده بود ، پشیمان شد و با خود گفت : دو بار خیانت کردم . من که چیزى نمى دانم ، پس چه کنم ؟! دوباره نزد همسایه رفت ، و وى را به خدا قَسَم داد و درخواست کرد که پاسخ را به او یاد بدهد و گفت که این بار به قولش عمل مى کند . پسر گفت : مرا در این حال تنها مگذار ! دیگر نیرنگ نمى کنم و به قولم عمل مى کنم . همسایه مطمئن شد و گفت : مى خواهد از تعبیر خوابى که دیده، بپرسد که اکنون چه زمانى است . وقتى از تو پرسید ، بگو که زمان ترازو است .
پسر نزد شاه آمد ، شاه پرسید : مى دانى براى چه تو را خواسته ام ؟ پسر جواب داد : خوابى دیده اى و مى خواهى بپرسى که اکنون چه زمانى است . شاه گفت : درست گفتى . بگو چه زمانى است . پسر گفت : زمان ترازو است . شاه دستور داد به او پاداش بدهند . پسر آن را گرفت ، و در اختیار همسایه گذاشت و گفت : آنچه گیرم آمده ، آورده ام تا تقسیم کنى . همسایه دانشمند گفت : زمان نخست ، زمان گرگ بود و تو از گرگ ها بودى . زمان دوم ، زمان قوچ بود که قصد دارد ، اما کارى نمى کند و تو نیز قصد و نیت داشتى ، اما عمل نمى کردى . اکنون زمان ترازو است که تو بر عهد و پیمانت هستى . مال را بردار ، بدان نیازى ندارم .
بحار در توضیح فرمایش امام که فرمود « دوستان و برادرانى دارى ، و نمى توانم وقت ظهور را بگویم » مى نویسد : شاید مقصود امام از این حکایت ، آن باشد که اکنون زمانِ وفاى به عهد نیست . اگر به تو زمان ظهور را بگویم ، دوستان و آشنایانى دارى که به آنان مى گویى ، در نتیجه خبر بین مردم شایع مى شود و اوضاع به فساد مى انجامد . حتى قول دادن به اینکه راز پوشیده مى ماند ، فایده ندارد .
معناى روایت آن است که امام باقر(علیه السلام)، وقت ظهور مهدى(علیه السلام) را مى دانست، اما از شیوع خبر و ضرر پیامد آن دورى مى کرد . مجلسى(رحمه الله) هم این مطلب را گفته است ; مؤید ما روایتى است که مى گفت : ظهور به تأخیر افتاد ، چون خبر آن پخش شد .
در احادیث این فصل ، بحث هایى درباره تعیین وقت ظهور و تأخیر آن به سبب کردار مردم و معناى مشیت و قضا و قَدَر الهى ، همچنین حکمت اینکه نخست خدا امرى را اعلام کند ، و بعد « بدا » حاصل شود و از رأیش برگردد ، گذشت .
همچنین اینکه چرا امامان(علیهم السلام) از قیام بر ضد حاکمان ستمگر نهى کرده اند . آیا قیام ، نیازمند رهبرى امام معصوم یا اذن اوست ، یا احادیث ، مربوط به اوضاع و شرایط زمان و مکان است ؟ ( چنان که امام خمینى معتقد بود ) . این مطالب بحث هاى مفیدى است اما در گنجایش این کتاب نیست .