کارگروه
منتظران ظهور
این کارگروه برای عاشقان ظهور و منتظران آمدنش می باشد لذا از تمام عاشقان و منتظران ظهورش برای عضویت در این کارگروه دعوت می شود.
 

ماجرای ابراهیم (ع) و فرزندانش

صفحه اصلی کارگروهها >> منتظران ظهور  >> ماجرای ابراهیم (ع) و فرزندانش
سرباز گمنام

سرباز گمنام

در کارگروه: منتظران ظهور
تعداد ارسالي: 1269
11 سال پیش در تاریخ: چهارشنبه, تير 19, 1392 18:48



 








نام اسماعیل در قرآن دوازده بار، و نام اسحاق هفده بار آمده است، این دو پیامبر، از فرزندان ابراهیم از دو مادر بودند، مادر اسماعیل هاجر نام داشت، و مادر اسحاق ساره بود. خداوند این دو پسر را در سن پیری ابراهیم به ابراهیم عطا فرمود، چنان که در آیه 39 سوره ابراهیم از زبان ابراهیم می‎خوانیم می‎گوید:




«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ؛ حمد و سپاس خداوندی را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید، قطعاً پروردگار من شنونده (و اجابت کننده) دعا است.»
از ابن عباس روایت شده، خداوند در سن نود و نه سالگی ابراهیم، اسماعیل را به او داد، و در سن صد و دوازده سالگی اسحاق را به او عطا فرمود، و از سعید بن جبیر نقل شده که ابراهیم تا 117 سالگی فرزندی نداشت، سپس دارای فرزندانی به نام اسماعیل و اسحاق گردید.[1]
ولادت حضرت اسماعیل
حضرت ابراهیم در آن هنگام که در سرزمین بابِل (عراق کنونی) بود، در 37 سالگی با ساره دختر یکی از پیامبران به نام «لا حج» ازدواج کرد، ساره بانویی مهربان و با کمال بود و (همچون خدیجه ـ علیها السلام ـ) اموال بسیار داشت،‌ همه آن اموال را در اختیار ابراهیم گذاشت، و ابراهیم آن اموال را در راه خدا مصرف نمود.[2]
ساره در یک خانواده کشاورز و دامدار زندگی می‎کرد، وقتی که همسر ابراهیم شد، گوسفندهای بسیار و زمینهای وسیعی که از ناحیه پدر به او به ارث رسیده بود، در اختیار ابراهیم گذاشت.
هنگامی که ابراهیم همراه ساره از بابل به سوی سرزمین فلسطین هجرت کردند (چنان که قبلاً ذکر شد) در مسیر راه وقتی که به مصر رسیدند، حاکم مصر کنیزی را به نام هاجر به ساره بخشید، ابراهیم همراه ساره و هاجر وارد فلسطین شدند، و در آن جا به زندگی پرداختند و ابراهیم و لوط (برادر یا پسر خاله ساره) در این سرزمین به هدایت قوم پرداختند، ابراهیم در قسمت بلند فلسطین، و لوط در قسمت پایین فلسطین با فاصله هشت فرسخ، سکونت نمودند، و حضرت لوط در عین آن که پیامبر بود، به نمایندگی از طرف ابراهیم در آن جا به راهنمایی مردم پرداخت.
سالها گذشت ابراهیم با این که به سن پیری رسیده بود، دارای فرزند نمی‎شد، علتش این بود که همسرش ساره بچه دار نمی‎شد، روزی ابراهیم به ساره چنین پیشنهاد کرد: «اگر مایل هستی کنیزت هاجر را به من بفروش، شاید خداوند از ناحیه او فرزندی به ما عنایت کند، تا پس از ما راه ما را زنده کند.» ساره این پیشنهاد را پذیرفت، از این پس هاجر همسر ابراهیم گردید و پس از مدتی دارای فرزندی شد که نام او را اسماعیل گذاشتند. این همان فرزند صبور و بردباری بود که ابراهیم از درگاه خدا درخواست نموده بود، و خداوند بشارت او را به ابراهیم داده بود.[3]
با داشتن این فرزند، کانون زندگی ابراهیم، زیبا و شاد شد، چرا که اسماعیل ثمره یک قرن رنج و مشقت‎های ابراهیم بود.
طبیعی است که ساره نیز به خصوص هنگامی که چشمش به چهره اسماعیل می‎افتاد،‌ آرزو می‎کرد که دارای فرزند باشد، گاه به ابراهیم می‎گفت: از خدا بخواه من نیز دارای فرزند شوم.
ابراهیم و ساره گرچه هر دو پیر شده بودند، و دیگر امید فرزند داشتن در میان نبود، ولی ابراهیم بارها امدادهای غیبی را دیده بود، از این رو دارای امید سرشار بود، و از خدا می‎خواست که ساره نیز دارای فرزند شود، طولی نکشید که دعای ابراهیم مستجاب شده و بشارت فرزندی به نام اسحاق به او داده شد.[4]
چگونگی بشارت چنین بود: حضرت لوط مدتها قوم خود را به سوی خدا و اخلاق نیک دعوت می‎کرد، ‌ولی آنها حضرت لوط را به استهزاء گرفتند و سرانجام مستحق کیفر سخت الهی گشتند، جبرئیل همراه چند نفر از فرشتگان مقرب مأمور شدند که نخست نزد ابراهیم بیایند و او را به تولد فرزندی به نام اسحاق مژده دهند، و سپس به سوی قوم لوط رفته و عذاب الهی را به آنها برسانند.
روزی ابراهیم با همسرش ساره در خانه بود، ناگهان دید سه نفر (یا 9 نفر یا 11 نفر) به صورت جوانانی نیرومند و زیبا بر ابراهیم وارد شدند و سلام کردند، ابراهیم که مهمان نواز بود بیدرنگ گوساله‎ای کشت و از گوشت آن غذای مطبوعی برای مهمانان فراهم کرد و جلو آنها گذاشت، اما در حقیقت آنها فرشته بودند که به صورت بشر به آن جا آمده بودند، و فرشته غذا نمی‎خورد، نخوردن غذا در آن زمان یک نوع علامت خطر بود، ابراهیم با آن همه شجاعت ترسید، از این رو که فکر می‎کرد آنها دزدند یا سوء قصد دارند و یا برای عذاب قوم خود آمده‎اند... ولی بی‎درنگ آنها ابراهیم را از ترس بیرون آوردند و به او گفتند نترس، ما برای دو مأموریت آمده‎ایم: 1. قوم ناپاک لوط را به مجازات اعمال ناپاکشان برسانیم 2. به تو مژده دهیم که خداوند به زودی فرزندی به نام اسحاق به تو می‎دهد که پیامبر خواهد بود، سپس فرزندی به نام یعقوب به اسحاق خواهدداد که او نیز پیامبر است. ترس و وحشت از ابراهیم برطرف شد.
وقتی که این بشارت به گوش ساره رسید، از تعجب خندید و گفت: آیا من که پیر و فرتوت هستم و ابراهیم نیز پیر است دارای فرزند می‎شوم، به راستی عجیب است؟!
رسولان به ساره گفتند: آیا از فرمان و عنایت خداوند تعجب می‎کنی؟ او خدای مهربان است، و در مورد شما چنین خواسته است، طولی نکشید که کانون گرم خانواده ابراهیم به وجود نو گلی به نام اسحاق گرمتر شد.[5]
ابراهیم سپاس الهی را به جا آورد و گفت: «شکر و سپاس خداوندی را که به من در سن پیری اسماعیل و اسحاق را عنایت فرمود.»[6]

منابع


[1] . مجمع البیان، ج 6، ص 319.
[2] . تاریخ طبری، ج 3، ص 218.
[3] . مضمون آیه 100 صافات.
[4] . مجمع البیان، ج 6، ص 319.
[5] . هود، 69ـ74.
[6] . ابراهیم، 38.





حذف ارسالي ويرايش ارسالي