کارگروه
منتظران ظهور
این کارگروه برای عاشقان ظهور و منتظران آمدنش می باشد لذا از تمام عاشقان و منتظران ظهورش برای عضویت در این کارگروه دعوت می شود.
 

اشعار امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب ویژه امام زمان(عج)

صفحه اصلی کارگروهها >> منتظران ظهور  >> اشعار امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب ویژه امام زمان(عج)
سرباز گمنام

سرباز گمنام

در کارگروه: منتظران ظهور
تعداد ارسالي: 1269
11 سال پیش در تاریخ: دوشنبه, تير 03, 1392 11:57







اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در سالروز ولادتت با دلدادگانی از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم:



مجله شبانه باشگاه خبرنگاران- اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در سالروز ولادتت با دلدادگانی از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم:

سر بهار ندارند بلبلان بی تو


دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار ز کف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پر است سینه ام از انده گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حکایت شب های تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای

روز وصل

غم مخور، ایام هجران رو به پایان می رود
این خماری از سر ما می گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش، بالا می زند
غمزه را سر می دهد، غم از دل و جان می رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود
محفل از نور رخ او نورافشان می شود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می رود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان می رود
وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد
روز وصلش می رسد، ایام هجران می رود

حضرت امام خمینی(ره)





دعای بسم الله

یک الف- بعد هم سه تا نقطه- این دعا زود دستتان برسد
می دهم آب با خودش ببرد، دست آن یار مهربان برسد
احتراماً به سقف خانه دل یک شکاف عمیق افتاده
از همین جا امیدوارم که، دست هایم به آسمان برسد
من تقاضای یک نظر دارم، نظرم غالباً موافق توست
این که کاری ندارد آسان است، هر که باید به میهمان برسد
یک الف- بعد هم سه تا نقطه- جمعه آمد مسیح بفرستید
احتراماً ز عشق، می خواهم تا به اوضاع مردگان برسد
نامه ها پشت نامه- اما او...- وحده لااله الاهو
با شما هم عقیده هستم من، کارد باید به استخوان برسد
شنبه، یکشنبه، دوشنبه گذشت، رودها نامه ای نیاوردند
آنچه را از تو خواستم مگذار، پاسخش دست دیگران برسد
رزیتا نعمتی

نجوا

سالار وقت آمدنت دیر شد، بیا
این دل در انتظار فرج پیر شد بیا
دیدم به خواب آمدی از جاده های دور
گفتا دلم که خواب تو تعبیر شد، بیا
این جمعه هم گذشت و لیکن نیامدی
آیات غربتم همه تفسیر شد بیا
افسرده ام بدون تو، باور نمی کنی؟
عشقم اسیر قسمت و تقدیر شد، بیا
گفتی که پاک کن دلت از هر چه غیر ماست
قلبم به احترام تو تطهیر شد، بیا
هر شب به یاد خال لبت گریه می کنم
عکست میان آیینه تصویر شد، بیا
در دفترم به یاد تو نرگس کشیده ام
نرگس هم از فراق تو دلگیر شد بیا
جانم فدای خال لبت نازنین نگار
«ساقی» ز زندگی به خدا سیر شد بیا

سمیه صفایی مزید

دیدار یار غایب، دانی چه لطف دارد ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
اگر...
اگر ابرها تمام 365 روز ببارند
اگر ماشین ها تا هزاره سوم پشت چراغ قرمز بایستند
اگر آدم ها از قلبشان جا سوزنی پارچه ای بسازند
تنهای تنها
سوار بر اسب شعرهایم
روی شیشه های غبار گرفته شهر
بی نهایت پرنده می کشم
و از میان روزنه چشم هایشان
به تو سلام می دهم!

گالیا توانگر

به دنبال تو می گردم
نمی یابم نشانت را
به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست
بیابان تا بیابان جسته ام رد نشانت را
نگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد بر ابر
ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را
کهن شد انتظار اما به شوقی تازه، بال افشان
تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را
کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید
که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را
الا ای آخرین طوفان! بپیچ از شرق آدینه
که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را

حسین اسرافیلی

سرود رود

ای جلوه ای ز پرتو حسنت بهارها
وی آیتی ز چهره تو لاله زارها
ابریشم نگاه رئوفت بهشت عشق
چشمت مدار گردش لیل و نهارها
هر دم شمیم زلف تو را می پراکند
دست نسیم با نفس سبزه زارها
بوی گل و نسیم صبا و سرود رود
دارند بر ارادت تو افتخارها
با یاد چشم تو شکند بغض ابرها
جاری شود به پیچ و خم جویبارها
گر بشنوند بوی وصال تو رفتگان
سر برکشند سبزه صفت از مزارها
عطر طلیعه تو در آفاق می وزد
شاید به سر رسیده دگر انتظارها
تا خاک ما نرفته به باد از غمت بزن
آبی بر آتش دل ما بی قرارها

نصرت الله بیگی درباغی

فروغ بخش شب انتظار

فروغ بخش شب انتظار، آمدنی ست
نگار آمدنی، غمگسار، آمدنی ست
به خاک کوچه دیدار آب می پاشند
بخوان ترانه شادی که یار آمدنی ست
ببین چگونه قناری زشوق می لرزد!
مترس از شب یلدا! بهار آمدنی ست
صدای شیهه رخش ظهور می آید
خبر دهید به یاران: سوار آمدنی ست
بس است هرچه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار، آمدنی ست

مرتضی امیری اسفندقه

کوچه های انتظار

کوچه های انتظار
سخن بگویید
از عابران بی جرم
که پنهانی
از لای استغفار کاج هایی مسکوت
به سمت آبخیز انقطاع
چون نسیمی تیزپای
برهنه از سکوت، شناورند
در آرزوی مرسلی موعود
به افلاک ارتحال

هادی سیه چهره

پلک افق

خوشا جمال و جمیل تو ای سپیده صبح
که جلوه های تو پیداست، در جریده صبح
هلا طلیعه موعود! جان رستاخیز
بیا که با تو بروید گل سپیده صبح
به پهندشت خیالم، چمن چمن گل یاس
شکفته شد به هوای گل دمیده صبح
گلوی ظلمت شب را دریده خنجر روز
نمای روشن امید در پدیده صبح
درای! قافله شب دگر نمی آید
زپشت پلک افق شد شکفته دیده صبح
اگر چه غایبی از دیدگان من، ای خوب!
خوشا به چهره زیبای آفریده صبح
اکبر بهداروند

مثنوی های رندانه

هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو
پر از مثنوی های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو
تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو
دلم نیمه شب ها قدم می زند
در آفاق بارانی چشم تو
شفا می دهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو
هلا توشه راه دریادلان
مفاهیم طوفانی چشم تو
مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو
از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو
سیدحسن حسینی

سرخمّ می سلامت

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفتگویی!
غم و درد و رنج و محنت، همه مستعد قتلم
تو ببر سر از تن من ببر از میانه، گویی!
به ره تو بس که نالم، زغم تو بس که مویم
شده ام ز ناله، نالی؛ شده ام زمویه، مویی
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید زلب تو، کامجویی؟
شود این که از ترحم، دمی ای سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟!
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت!
«سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی»
نظری به سوی «رضوان» دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی

فصیح الزمان شیرازی



حذف ارسالي ويرايش ارسالي