متن روایت:
ولد ولی الله وحجته على عباده وخلیفتی من بعدی ، مختونا ، لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین عند طلوع الفجر ، وکان أول من غسله رضوان خازن الجنان مع جمع من الملائکة المقربین بماء الکوثر والسلسبیل ، ثم غسلته عمتی حکیمة بنت محمد بن علی الرضا علیهما السلام قال ( أی محمد بن حمزة ظاهرا ) أمه ملیکة التی یقال لها بعض الأیام سوسن ، وفی بعضها ریحانة ، وکان صقیل ونرجس أیضا من أسمائها "
ترجمه:
محمد بن حمزة بن حسن بن عبد الله بن عباس بن علی بن ابىطالب روایت کرده که گفت : از ابو محمد ( ع ) شنیدم که مىفرمود : ولى خدا و حجت او بر بندگانش وجانشین من پس از خود ، در سپیده دم شب نیمه شعبان سال 255 ختنه شده به دنیا آمد ، رضوان دربان بهشت با جمعى از فرشتگان مقرب نخستین کسانى بودند که با آب کوثر وسلسبیل او را شستشو دادند و سپس عمه ام حکیمه دختر امام جواد او را شستشو داد ، گفت : ( یعنى محمد بن حمزه ) مادر او ملیکه است که گاهى به او سوسن ، و گاهى ریحانه ، گفته مىشود و صیقل و نرجس نیز از نامهاى او هستند .
آدرس حدیث:
* : الفضل بن شاذان : على ما فی کشف الحق .
* : کشف الحق ( أربعون الخاتون آبادی ) : ص 33 ح 2 - قال : قال أبو محمد ( بن ) شاذان رحمه الله : حدثنا محمد بن حمزة بن الحسن بن عبد الله بن العباس بن علی بن أبی طالب ، صلوات الله علیه قال : سمعت أبا محمد علیه السلام یقول : -
* : کفایة المهتدی : ح 30 - على ما فی هامش کشف الحق .
* : النجم الثاقب : ص 13 ب 1 - کما فی کشف الحق ، عن الغیبة للفضل بن شاذان ، عن محمد بن علی بن حمزة بن الحسین بن عبید الله بن عباس بن علی بن أبی طالب علیه السلام : -
* : منتخب الأثر : ص 320 ب 1 ف 3 ح 1 - عن النجم الثاقب .
*****
متن روایت:
هذا جزاء من اجترأ على الله فی أولیائه ، یزعم أنه یقتلنی ولیس لی عقب ، فکیف رأى قدرة الله فیه ؟ وولد له ولد سماه م ح م د فی سنة ست وخمسین ومائتین
ترجمه:
أحمد بن محمد بن عبد الله روایت کرده که گفت : هنگامیکه زبیرى لعنه الله کشته شد ، توقیعى از ابو محمد ( ع ) صادر شد که : این سزاى کسى است که نسبت به اولیاى خدا گستاخى کرده ، ادعا مىکند که مرا مىکشد و من فرزندى نخواهم داشت ، قدرت و توانایى خدا را چگونه در خود یافت ؟ و در سال 255 فرزندى متولد شد و او را م ح م د نامید.
آدرس حدیث:
: الکافی : ج 1 ص 329 ح 5 - الحسین بن محمد الأشعری ، عن معلى بن محمد ، عن أحمد بن محمد بن عبد الله قال : خرج عن أبی محمد علیه السلام حین قتل الزبیری لعنه الله : - وفی : ص 514 ح 1 - کما فی روایته الأولى سندا ومتنا ، وفیه " أفترى . . بدل فکیف رأى .
* : کمال الدین : ج 2 ص 430 ب 42 ح 3 - کما فی روایة الکافی الثانیة ، حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور رضی الله عنه قال : حدثنا الحسین بن محمد بن عامر ، عن معلى بن محمد البصری قال : خرج عن أبی محمد علیه السلام حین قتل الزبیری : -
* : الارشاد : ص 349 - کما فی روایة الکافی الأولى بسنده عن محمد بن یعقوب ، وفیه " قال محمد بن عبد الله : وولد له ولد " .
* : تقریب المعارف : ص 184 - کما فی روایة الکافی الأولى ، وقال " ورووا من عدة طرق عن أحمد بن محمد بن عبد الله : - وفیه " سماه باسم رسول الله صلى الله علیه وآله "
* : غیبة الطوسی : ص 138 - 139 - کما فی روایة الکافی الأولى بتفاوت یسیر ، عن محمد بن یعقوب .
* : إعلام الوری : ص 414 ب 2 ف 3 - کما فی الکافی ، عن محمد بن یعقوب .
* : کشف الغمة : ج 3 ص 239 - عن الارشاد .
* : إثبات الهداة : ج 3 ص 441 ب 32 ح 11 - عن الکافی ، وکمال الدین ، وغیبة الطوسی .
* : حلیة الأبرار : ج 2 ص 549 ب 13 - کما فی الکافی ، عن محمد بن یعقوب .
* : البحار : ج 51 ص 4 ب 1 ف 4 - عن کمال الدین ، وغیبة الطوسی .
مکان ولادت
متن روایت:
غیبة الطوسی : ص 144 - أحمد بن علی الرازی ، عن محمد بن علی عن حنظلة بن زکریا ( قال ) حدثنی أحمد بن بلال بن داود الکاتب ، وکان عامیا بمحل من النصب لأهل البیت علیهما السلام یظهر ذلک ولا یکتمه ، وکان صدیقا لی یظهر مودة بما فیه من طبع أهل العراق ، فیقول - کلما لقینی - لک عندی خبر تفرح به ولا أخبرک به فأتغافل عنه إلى أن جمعنی وإیاه موضع خلوة فاستقصیت عنه وسألته أن یخبرنی به ، فقال : کانت دورنا بسر من رأى مقابل دار ابن الرضا - یعنی أبا محمد الحسن بن علی علیهما السلام - فغبت عنها دهرا طویلا إلى قزوین وغیرها ، ثم قضى لی الرجوع إلیها فلما وافیتها وقد کنت فقدت جمیع من خلفته من أهلی وقراباتی إلا عجوزا کانت ربتنی ولها بنت معها وکانت من طبع الأول مستورة صائنة لا تحسن الکذب وکذلک موالیات لنا بقین فی الدار ، فأقمت عندهن أیاما ثم عزمت الخروج ، فقالت العجوزة کیف تستعجل الانصراف وقد غبت زمانا ؟ فأقم عندنا لنفرح بمکانک ، فقلت لها على جهة الهزؤ أرید أن أصیر إلى کربلاء وکان الناس للخروج فی النصف من شعبان أو لیوم عرفة ، فقالت یا بنی أعیذک بالله أن تستهین ما ذکرت أو تقوله على وجه الهزؤ فإنی أحدثک بما رأیته - یعنی بعد خروجک من عندنا بسنتین - کنت فی هذا البیت نائمة بالقرب من الدهلیز ومعی ابنتی وأنا بین النائمة والیقظانة إذ دخل رجل حسن الوجه نظیف الثیاب طیب الرائحة فقال یا فلانة یجیئک الساعة من یدعوک فی الجیران فلا تمتنعی من الذهاب معه ولا تخافی ففزعت فنادیت ابنتی ، وقلت لها هل شعرت بأحد دخل البیت فقالت لا فذکرت الله وقرأت ونمت فجاء الرجل بعینه وقال لی مثل قوله ، ففزعت وصحت بابنتی فقالت : لم یدخل البیت فاذکری الله ولا تفزعی فقرأت ونمت فلما کان فی الثالثة جاء الرجل وقال : یا فلانة قد جاءک من یدعوک ویقرع الباب فاذهبی معه ، وسمعت دق الباب فقمت وراء الباب وقلت : من هذا ؟ فقال : افتحی ولا تخافی ، فعرفت کلامه وفتحت الباب فإذا خادم معه ازار فقال : یحتاج إلیک بعض الجیران لحاجة مهمة فادخلی ولف رأسی بالملاءة وادخلنی الدار وأنا أعرفها فإذا بشقاق مشدودة وسط الدار ورجل قاعد بجنب الشقاق ، فرفع الخادم طرفه فدخلت وإذا امرأة قد أخذها الطلق وامرأة قاعدة خلفها کأنها تقبلها ، فقالت المرأة تعینیننا فیما نحن فیه فعالجتها بما یعالج به مثلها فما کان إلا قلیلا حتى سقط غلام فأخذته على کفی وصحت غلام غلام وأخرجت رأسی من طرف الشقاق أبشر الرجل القاعد ، فقیل لی لا تصیحی ، فلما رددت وجهی إلى الغلام قد کنت فقدته من کفی فقالت لی المرأة القاعدة لا تصیحی وأخذ الخادم بیدی ولف رأسی بالملاءة وأخرجنی من الدار وردنی إلى داری وناولنی صرة وقال : لا تخبری بما رأیت أحدا فدخلت الدار ورجعت إلى فراشی فی هذا البیت وابنتی نائمة فأنبهتها وسألتها هل علمت بخروجی ورجوعی ؟ فقالت : لا وفتحت الصرة فی ذلک الوقت وإذا فیها عشرة دنانیر عددا وما أخبرت بهذا أحدا إلا فی هذا الوقت لما تکلمت بهذا الکلام على حد الهزؤ فحدثتک إشفاقا علیک ، فإن لهؤلاء القوم عند الله عز وجل شأنا ومنزلة وکل ما یدعونه حق ، قال : فعجبت من قولها وصرفته إلى السخریة والهزؤ ولم أسألها عن الوقت غیر أنی أعلم یقینا أنی غبت عنهم فی سنة نیف وخمسین ومائتین ورجعت إلى سر من رأى فی وقت أخبرتنی العجوزة بهذا الخبر فی سنة إحدى وثمانین ومائتین فی وزارة عبد الله بن سلیمان لما قصدته ، قال حنظلة فدعوت بأبی الفرج المظفر بن أحمد حتى سمع معی هذا الخبر
ترجمه:
حنظلة بن زکریا ، از أحمد بن بلال بن داود کاتب نقل مى کند ومى گوید : دوستى داشتم که هرگاه مرا مىدید مى گفت : خبرى برایت دارم که اگر بشنوى خوشحال مىگردى ولى آنرا به تو نمى گویم ، من غفلت ورزیدم وپس از چندى در جاى خلوتى به هم رسیدیم ، از او جویا شدم وخواستم آن خبر را به من بدهد ، او گفت : خانهء ما در سامرا ، مقابل خانهء ابن الرضا ، یعنى ابو محمد حسن بن علی علیهما السلام قرار داشت ، من مدت زیادى در منزل نبوده وبه قزوین وجاهاى دیگر مسافرت کردم ، وقتى برگشتم همهء آشنایان خود را از دست داده بودم ، مگر پیرزنى که مرا پرورش داده بود ودخترکى که با خود داشت ، واز همان آغاز شخصى پاکدامن بود ودروغ نمى گفت ، هچنین کنیزکانى که در خانهء ما باقى مانده بودند ، چند روزى نزد آنان ماندم وسپس آهنگ بیرون رفتن کردم ، پیره زن گفت : چرا براى رفتن شتاب مى کنى تو که مدت زیادى پیش ما نبودى ؟ نزد ما بمان تا ما شادمان گردیم .
من از روى شوخى ومزاح به او گفتم : مى خواهم بروم کربلا ومردم در نیمهء شعبان ویا روز عرفه بیرون مى رفتند ، پیره زن گفت : فرزندم ، آنچه را به تو مى گویم ، دست کم نگرفته وآنرا به شوخى ومزاح نگیرى ، اینک ، آنچه را که مشاهده کردم براى تو بازگو مى کنم . دو سال بود که ازنزد ما رفته بودى ، من با دخترکم در این خانه نزد یک دهلیز خوابیده بودیم ، ومن در حال خواب وبیدارى بود که ناگهان مردى ، خوش سیما ، خوش لباس ، وخوش بو وارد خانه شد وبه من گفت : اى فلانى ، هم اکنون کسى نزد تو مى آید وشما را براى امور یکی از همسایگان فرا مى خواند ، شما از رفتن امتناع نکنى وبیم به خود راه مده ، من ترسیدم ودخترم را صدا زدم وبه وگفتم : آیا تو احساس کردى کسى وارد خانه شود ؟ گفت : خیر ، ذکر خدا را گفته وخوابیدم ، دوباره همان مرد آمد وهمان گفته ها را تکرار کرد ، باز ترسیدم ودخترم را صدا زدم او گفت : کسى وارد خانه نشده است ، خدا را بخوان ونترس ، ومن قرآن خواندم وخوابیدم ، بار سوم آمد وگفت : کسى که تو را فرا مى خواند ، هم اکنون آمده ، او در را مى کوبد وتو همراه او برو ، من صداى در را شنیدم وبپاخاسته شب در رفتم ، وگفتم : کیست ؟ گفت : در را باز کن ونترس ، سخن اورا شناختم ، ودر را گشودم ، ناگاه خادمى را دیدم که واردشد واو پوشى با خود دارد ، وى گفت : یکى از همسایگان نیاز مبرم وشدیدى به شما دارند ، خانه آنها بیا ، پسر مرا با آن رو پوش پیچید ووارد خانهء آنها نمود ، من آن خانه را مى شناختم ، داراى پرده هایى بود که وسط اطاق کشیده شده بود ومردى کنار پرده نشتسه بود خادم به کنارى رفت ومن داخل شدم ، زنى را مشاهده کردم که ناراحتى زایمان دارد ، ویک زن هم پشت سر او نشتسه بود ، گویى قابلهء او بود ، آن زن گفت : در این کار [ زایمان ] ما را یارى وکمک نما ، من هم مانند سایر زنان که کار آنها را انجام مى دادم ، انجام دادم وطولى نکشید که پسرى متولد شد ، واورا با دستم گرفتم ، وفریاد زدم پسرى است پسرى است ، وسرم را از کنار پرده بیرون آوردم تا به مردى که نشتسه بود مژده دهم ، به من گفته شد : فریاد نزن ، وقتى دو باره به نوزاد پسر نگرستیم ، او را در دست خود ندیدم ، زنى که نشتسه بود به من گفت : فریاد نکن ، وخادم دست مرا گرفت وسرم را با آن روپوش ، پیچید واز خانه بیرون برد ، ومرا به منزلم بر گرداند ، وکیسه اى از پول به من داد وگفت : آنچه را دیدى به کسى اطلاع ندهى ، من وارد خانه ام شدم وبه رختخواب خودم رفتم ودخترکم هنوز خواب بود ، او را بیدار کردم واز او پرسیدم آیا رفتن وبرگشتن مرا احساس کردى ؟ گفت : نه ، همانوقت کیسه را گشودم ودر آن ده دینار وجود داشت ، وتاکنون این ماجرا را به کسى نگفته ام ، وقتى شما آن سخن را به عنوان مزاح وشوخى گفتى ، من هم از جنبهء علاقه اى که به تو داشتم اینجا جریان را به شما گفتم : این گروه [ اهل بیت ( ع ) ] در پیشگاه خداوند جاه ومنزلت بزرگى دارند ، وهرچه را مى گویند حق است ، این مرد مى گوید : من از سخن این پیرزن شگفت زده شدم وآنرا به مسخره وشوخى گرفتم ، ولى از زمان آن حادثه از او نپرسیدم ، الا اینکه دقیقا مى دانم ، من در سال دویست وپنجاه واندى ، نزد آنها نبودم وزمانى که این پیره زن ما جرا را به من گفت ، سال دویست وهشتاد واندى ، در زمان وزارت عبد الله بن سلیمان بود ، حنظله گفت : به ابو الفرج مظفر بن أحمد هم گفتم ، که این ما جرا را با من بشنود .
آدرس حدیث:
* : تبصرة الولی : ص 763 - عن غیبة الطوسی بتفاوت یسیر ، وفی سنده " عن ابن أبی الجید ، عن محمد بن الحسن بن الولید ، عن محمد بن یحیى . وفیه " من طمع . . فی البیت أحد . . فی اللیلة الثالثة " .
* : حلیة الأبرار : ج 2 ص 540 ب 9 - عن غیبة الطوسی بتفاوت یسیر ، وفیه " طمع . . فی اللیلة الثالثة . . مسدودة . . فقال لی : لا تصیحی . . فحذرتک " .
* : مدینة المعاجز : ص 592 ح 14 - عن غیبة الطوسی بتفاوت یسیر .
* : البحار : ج 51 ص 20 ب 1 ح 28 - عن غیبة الطوسی .