کارگروه
منتظران ظهور
این کارگروه برای عاشقان ظهور و منتظران آمدنش می باشد لذا از تمام عاشقان و منتظران ظهورش برای عضویت در این کارگروه دعوت می شود.
 

دختری از هندوستان کوچک وماجرای یازده تشرف + صوت

صفحه اصلی کارگروهها >> منتظران ظهور  >> دختری از هندوستان کوچک وماجرای یازده تشرف + صوت
سرباز گمنام

سرباز گمنام

در کارگروه: منتظران ظهور
تعداد ارسالي: 1269
12 سال پیش در تاریخ: شنبه, خرداد 25, 1392 13:34


دختری از هندوستان کوچک وماجرای یازده تشرف + صوت


چهره ای جوان وجثه ای کوچک داشت آرام صحبت می کرد وآرامش در چهره اش موج می زد محل زندگی ما برای خودش هندوستان کوچک است یعنی انواع و اقسام ادیان و فرقه ها زندگی می کنند


وبگردی 20:30،چهرای جوان وجثه ای کوچک داشت آرام صحبت می کرد وآرامش در چهره اش موج می زد بروایت خودش سختی زیادی کشیده بود ولی با موفقیت آنها را پشت سر نهاده بود وقرص و محکم ایستاده بود و مقاومت در کلامش بود. بهتر است که روایت زندگی اش را از زبان ساده خودش بشنویم : من در خانواده ای غیر مذهبی به دنیا آمده ام و محل زندگی ما برای خودش هندوستان کوچک است یعنی انواع و اقسام ادیان و فرقه ها زندگی می کنند ماجرا از آنجا شروع شد که با شنیدن نوحه و مداحی یکی از مداحان فقید حس خاصی در وجودم پیدا کردم انگار یک خاطره قدیمی در ذهنم مرور می شد و احساس کردم به طرز عجیبی به مولی امیر المومنین علاقه دارم همین امر با عث شد بیشتر درگیر مذهب شدم و سعی میکردم که بیشتر به نهج البلاغه و مفاتیح رجوع کنم ولی چون در دانشگاه تعدادی از دانشجویان آنجا از اقلیت های مذهبی هستند ، همیشه برای شنیدن نوحه یا خواندن کتابهای مذهبی مشکل داشتم و در اکثر موارد مورد تمسخر قرار می گرفتم و بعضا کتابهایم را هم پاره می کردند.


یک روز استاد رائفی پور در دانشگاه ما سخنرانی داشتند عده ای قصد داشتند سخنرانی ایشان را به چالش بکشند و دائم سوالاتی را علیه مذهب تشیع مطرح می کردند و ایشان هم قاطعانه پاسخ می داد و از دل همان سوال نکته ای به نفع تشیع بیرون می کشید و هنگام پاسخ گفتن ، شبهه ای هم در باره عقیده آن فرد مطرح می کرد(یعنی با یک تیر سه نشان) ، به گونه ای که کاملا جو بر می گشت و سکوت مطلق سوال کننده را در پی می داشت ، بعد از جلسه شماره ایشان را گرفتم و به مرور زمان سخنرانی های بیشتری از ایشان گوش دادم و همین باعث شد که مسیر و حرکتم هدفمند شود واز این زمان بود که رفتار جدیدی با مشکلات آغاز کردم و اینبار دیگر من بودم که در خوابگاه شبهه مطرح می کردم و سوال طرح می نمودم و آنها را به چالش می کشیدم سخنرانی ها را با صدای بلند گوش می کردم و کتابهای مذهبی را عمداً بعد از مطالعه باز می گذاشتم تا به مرور با هم اتاقی هایم وارد بحث شوم البته سعی می کردم آنها را وادار به تفکر کنم و در این راه موفق شدم .


این کارم فقط مربوط به خوابگاه و دانشگاه نبود چون همانطور که عرض کردم ما محل زندگی مان محل تضارب عقاید است وقتی به خانه هم می آمدم بی کار نمی نشستم مثلا من از دوران کودکی در همسایگی مان دوستی داشتم که از اقلیت دینی دیگری بودند که خیلی متعصب هم نبود من هم سعی کردم حس اعتقادی اورا تحریک کنم یک سی دی سخنرانی استاد را به او دادم فردا که حالش را پرسیدم گفت از ساعت ده شب تا چهار صبح فیلم سخنرانی نگاه می کرده ، کلاً به هم ریخته بود ، باز هم سخنرانی خواست من هم از اینترنت برایش دانلود می کردم و به او می رساندم ، بعضی مواقع هم با هم سخنرانی را گوش می دادیم که به لطف خدا همان چند روزی که خانه بودم ، به مذهب تشیع مشرف شد. من بصورت حرفه ای ورزش میکنم مدتی پیش یک مربی بزرگ برای ما آوردند تمرینات سخت هوازی می داد و بشدت با روزه گرفتن مخالفت میکرد و بچه ها هم اهمیتی نمی دادند اما من ایستادگی کردم و با تماس با استاد چند دلیل علمی و مذهبی برای روزه گرفتن آموختم ، با انتقال مطلب به بچه ها دیگر هیچکس در باشگاه روزه خواری نمیکرد حتی شده جلوی اصرار مربی تظاهر به روزه خواری میکردند اما روزه بودند.


به کمک خدا و ائمه مسیر خودم را طی کردم و توانستم با همین روش یعنی دادن سی دی های استاد به دوستانم با ترتیبی خاص (اول سی دی های نقد فراماسونری را می دادم و آرام آرام همانطور که خط و مشی استاد بود سی دی های مذهبی را به دستشان می رساندم) موفق شدم حدود 11 نفر از دوستان و همکلاسی هایم را به اسلام و تشیع مشرف کنم بعد هم با هماهنگی ، با آنها تهران می آمدیم و حضوری خدمت استاد می رسیدیم تا شبهات باقی مانده را برایشان برطرف کند و در همان جا شهادتین می گفتند.


در این راه مشکلات و سختی زیادی وجود داشت که بیشتر در دانشگاه و خوابگاه بود مثلا کسانی که گرایشات افراطی سلفی داشتند زمانی که متوجه شدند من در حال چه کاری هستم و چند نفر را تغییر داده ام عصبانی تر می شدند و بیشتر اذیتم می کردند البته من با اهل سنت اصلا مشکلی نداشته و ندارم و خیلی از دوستانم از اهل سنت هستند ولی این سلفی ها فرق می کنند و اصلا ظاهرا چیزی به اسم عقل را قبول ندارند در ابتدا مسخره میکردند و در محیط دانشگاه همیشه مورد خنده آنها بودم بعد سی دی ها وکتابهایم را از بین میبردند و کم کم شدت گرفت که دو بار باعث مسمومیتم شدند و یکبار هم با موتور به من زدند و دنده ام شکست و راهی بیمارستان شدم (خیلی برایم لذت داشت وقتی اندکی شبیه مادر پهلو شکسته ام شده بودم )بعد از مدتی با خانواده ام تماس گرفتند و تهدید کردند، اگر بخواهم اذیت هایشان را بگویم مثنوی صد من کاغذ می شود اما به لطف خدا هنوز هم هستم و محکم ایستاده ام.


راستش فکرش را هم نمی کردم روزی من با آن خانواده تا این حد تغییر کنم ، من اول خودم تغییر کردم و بعد وسیله تغییر دیگران شدم مردم حرف دروغ را می فهمند اگر چیزی در دل آدم ننشسته باشد هیچ گاه اثر نمی گذارد .چه کسی می گوید یک زن نمی تواند به جامعه اش خدمت کند ، می شود ، خدا راه گشاست فقط باید خدا را در نظر داشت و به اهل بیت توسل نمود بقیه اش را خود خدا درست می کند راستش هیچ وقت در عوض کارهایی که کرده ام درخواستی از ائمه (ع) نداشته ام و به عقیده خودم وظیفه ای است که باید انجام دهم (چشمم کور دنده ام نرم) و بهترین مزد برای من باور این این نکته است که با کارهایم لبخندی بر لبان مقدس مولایمان امیر المومنین علی (ع) بنشیند انشاء ا...


 


 







X Share


Stumble Upon Delicious Cloob


Digg



Bottom of Form



 



حذف ارسالي ويرايش ارسالي