مصونیت و پیراستگى پیامبر از خلاف و خطا، بسان دیگر پیامبران داراى مراحل سهگانه است، و این مراحل عبارتنداز:
1- مصونیت مطلق (عمدى و سهوى) در تبلیغ شریعت.
2- عصمت از خلاف و گناه در رفتار و گفتار.
3- پیراستگى از خطا و لغزش در جریانهاى عادى.
پیامبر اسلام و پیراستگى از گناه
گذشته از آیات فراوانى که بر عصمت همه پیامبران از گناه دلالت دارند، مىتوان از آیه ذیل مصونیت او را از گناه استفاده کرد:
«و ان کادوا لیفتنونک عن الذى اوحینا الیک لتفترى علینا غیره و اذاً لا تخذوک خلیلاً»
«آنان (مشرکان) نزدیک بود که با پیشنهاد خود، تو را از آنچه، به تو وحى کردیم، بفریبند، تا غیر آن را به ما نسبت دهى در این هنگام تو را دوست خود بر مىگزیدند».
«و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلاً»
«اگر به تو استوارى نمىبخشیدیم، نزدیک بود که مقدار کمى به آنان متمایل گردى» .
«اذا لا ذقناک ضعف الحیوة وضعف الممات ثم لاتجد لک علینا نصیراً» (اسراء /73-75).
«در این صورت دو برابر مجازات (مشرکین) در زندگى دنیا و دو برابر مجازات آنان در سراى دیگر را به تو مىچشاندیم، آنگاه در برابر ما، یاورى پیدا نمىکردى».
مفسران درباره علت نزول آیات، شأن نزولهاى گوناگونى نقل کردهاند که بسیارى از آنها به خاطر مکى بودن آیات، صحیح و استوار نیست، تنها شأن نزولى که با زمان نزول آنها تطبیق مىکند، همان است که ابى حفص «صائغ» از امام باقر (ع) نقل مىکند که قریش به پیامبر پیشنهاد کردند که آنها خداى او را یک سال بپرستند مشروط بر این که پیامبر نیز بتان قریش را به همین اندازه پرستش نماید.
اختلاف شأن نزولها در مفاد آیه تأثیرى ندارد آنچه مهم است این است که در آیه «ولو لا ان ثبتنناک لقد کدت ترکن الیهم» دقت کافى انجام دهیم و براى توضیح دلالت آیه نکاتى یادآور مىشویم:
1- برخى از کوته نظران خواستهاند آیه را گواه بر عدم عصمت پیامبر بگیرند، در حالى که از نظر محققان آیه از دلائل نقلى عصمت او مىباشد، و در حقیقت، باریک بینان و ژرف نگران از درختى که در نظر مخالفان تلخ است میوه شیرین چیده و خلاف مقصود آنان را استخراج کردهاند.
2- لازم است در تعیین فاعل فعل «کادوا» که ضمیر متصل «و ان کادوا لیفتنونک» از آن حاکى است، دقت کنیم ظاهر آیه نشان مىدهد که مقصود از ضمیر «کادوا» همان مشرکان است و فاعل «لیفتنونک» نیز از آن حاکى مىباشد، و روى هم رفته مفاد آیه این است: مشرکان نزدیک شدند که او را بفریبند، و در این آیه سخنى از نزدیک شدن پیامبر (ص) به میان نیامده است .
3- آیه «ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً» از دو جمله که یکى شرط (ثبتناک» و دیگرى جزا (لقد کدت ترکن) تشکیل یافته است و لفظ «لولا» در زبان عرب، معادل «اگر نبود» (یا اگر نه این بود) در زبان فارسى است در این صورت مفاد آیه این است اگر نه این بود که تو را ثابت قدم نگه داشتیم، نزدیک بود که به آنها متمایل شوى، ولى تثبیت الهى مانع از تحقق نزدیکى شد، نه تنها میل و انعطافى از تو سر نزد، بلکه به آن هم نزدیک نشدى.
4- این ثبیت الهى، جز تثبیت در مرحله فکر و اندیشه، آنگاه در مرحله عمل و رفتار چیزى نیست؛ یعنى لطف الهى آنچنان شامل حال او گردید که قرب به مشرکان و سازش با آنها درباره پرستش بتان آنها، نه در ذهن و اندیشه او جوانه زد و نه در خارج جامه عمل پوشید.
و تثبیت به این معنى جز عصمت و «تسدید» پیامبران به وسیله روح القدس و غیره چیز دیگرى نیست.
5- باید توجه داشت که این تثبیت به یک مورد و دو مورد اختصاص ندارد، بلکه پیوسته شامل حال او مىباشد زیرا همان جهت که سبب شد خدا به پیامبر در این مورد خاص، استقامت قدم و استوارى گام بخشد، در دیگر موارد نیز وجود دارد، و جهتى ندارد که در یک مورد او را تثبیت کند و در مراحل دیگر او را به خود واگذارد.
6- تثبیت الهى آنچنان نیست که عنان اختیار و آزادى را از کف برباید و دیگر، پیامبر تثبیت شده نتواند بر خلاف آن کارى صورتندهد بلکه با این وضع مىتواند یکى از دو طرف کار را برگزیند براى بیان این جهت در آیه سوم مىفرماید:
«اذا لا ذقناک ضعف الحیوة وضعف الممات ثم لا تجدلک علینا نصیراً»
«در این موقع دو برابر عذاب (مشرکان) را در زندگى این جهان و جهان دیگر به تو مىچشانیم، آنگاه در برابر ما یاورى پیدا نمىکردى».
با توجه به این نکات روشن شد که نه تنها مفاد آیه در کام «عدلیه» که عصمت را حالت لازم در پیامبران مىدانند، تلخ نیست، بلکه بسیار شیرین و نوید بخش است و آن این است که: خداوند پیامبر خود را به خود او واگذار نمىکند و در لغزشها و سراشیبىها به او تثبیت و استوارى مىبخشد و او را از قرب و نزدیک شدن به گناه (تا چه رسد به خود آن) باز مىدارد.
و در حقیقت، جمله «ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن» بسان «ولولا فضل الله علیک و رحمته لهمت طائفة ان یضلوک»(نساء /113) است جز این که آیه مورد بحث مربوط به تثبیت در برابر گناه و آیه دوم مربوط به صیانت پیامبر از لغزشهاى سهوى و غیر عمدى است و با صرف نظر از این تفاوت شیوه بیان و نحوه دلالت در همهیکسان است و هم اکنون در بحث بعد که پیرامون پیراستگى پیامبر از خطا است گفتگو مىکنیم، و پیرامون آیه توضیح کافى خواهیم داد.
پیراستگى پیامبر (ص) از خطا و اشتباه
مصونیت پیامبر از خطا واشتباه در امور زندگى و جریانهاى عادى از جمله مسائلى است که در علم کلام پیرامون آن بحث و گفتگو شده و اقوال فراوانى درباره آن به چشم مىخورد، در این مورد، خرد براى حفظ «اعتماد مردم» به گفتار و رفتار پیامبر (ص) مصونیت را یک حالت لازم و شرط حتمى تلقى مىکند:
خطا و اشتباه در غیر تبلیغ دین به دو صورت متصور است:
الف - خطا در انجام وظیفه مذهبى اعم از فردى مانند اشتباه در رکعات نماز و یا اجتماعى مانند کشتن فرد بى گناه.
ب - اشتباه در امور روزانه زندگى.
مسأله جلب اعتماد مردم که عامل مهم در پیشرفت مقاصد پیامبران است ایجاب مىکند که پیامبران در قسمت عمل به وظائف مذهبى اعم از فردى و اجتماعى مصون از اشتباه باشند، زیرا اشتباه در این قسمت کم کم سبب مىشود که مردم در تعالیم و گفتههاى آنان به دیده شک و تردید بنگرند و با خود چنین بیندیشند:
«وقتى پیامبر در عمل به وظائف، اشتباه و خطا مىکند، از کجا معلوم که در بیان تعالیم دچار اشتباه نشود؟» .
این اندیشه ایجاب مىکند که پیامبران در کارهاى عادى و جریانهاى روزمره نیز از اشتباه و خطا مصون باشند، زیرا اشتباه در این مورد از اعتماد مردم مىکاهد و سبب مىشود که مردم به تعالیم او از دیده دیگرى بنگرند.
اشتباه نشود! ما نمىگوئیم اشتباه در امور زندگى ملازم با اشتباه در بیان وظائف و تعالیم است زیرا چه بسا ممکن است مردى از جانب خدا در قسمت دوم مصونیت داشته باشد ولى در امور عادى دچار خطا و لغزش گردد و تفکیک میان این دو کاملاً صحیح و پابرجاست.
این تفکیک براى دانشمندان کاملاً امکانپذیر است، ولى روى سخن در اینجا با افراد دیگر است که نمىتوانند به این نوع از مسائل با دیده تفکیک بنگرند، بلکه همه را به یک چوب مىرانند و وجود شک و تردید یا خطا و خلاف در زندگى روزمره خود، موجب جوانه زدن شک در دیگر امور مربوط به پیامبر مىشود.
خداوند براى پیشرفت مقاصد بعثت، باید پیامبران را با مصونیت و پیراستگى کامل مجهز سازد، تا از این جهت اعتماد صددرصد مردم را به آموزگاران وحى جلب نماید و در نتیجه هدف و مقصد بعثت که تربیت و گرایش مردم است جامعه عمل بپوشد.
لذا امام ششم در روایتى مىفرماید:
«روح القدس تحمل النبوه و روح القدس لاینام ولا یغفل ولا یلهور ولا یسهو:روح القدس حامل نبوت است، او نمىخوابد و غفلت نمىکند و از او اشتباهى رخ نمىدهد» 1
تا اینجا با داورى خرد در مسأله تجویز خطا و سهو بر پیامبران آشنا شدیم اکنون وقت آن رسیده است که با منطق قرآن در این مورد نیز آشنا شویم، طبعاً منطق هر دو یکسان بوده و کوچکترین اختلافى میان آن دو نخواهد بود.
قرآن و خطا و سهو پیامبران
از آیه زیر مىتوان مصونیت پیامبر الهى را از اشتباه و سهو استفاده کرد:
«ولولا فضل الله علیک و رحمته لهمت طائفة منهم ان یضلوک و ما یضلون الا انفسهم و ما یضرونک من شىء و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیماً» (نساء /113).
«اگر کرم و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهى از آنان تصمیم مىگرفتند که تو را گمراه کنند، و آنان جز خویش کسى را گمراه نمىسازند(و در پرتو همین رحمت) هرگز ضررى به تو نمىرسانند، خدا آنچه را که تو نمىدانى به تو آموخت و کرم خدا در حق تو بزرگ است».
مفسران در شأن نزول آیه، جریانهاى مختلفى یاد کردهاند که نقل آنها مایه گستردگى سخن است؛ در اینجا ما یکى را به عنوان نمونه ذکر مىکنیم:
زره فردى از صحابه پیامبر به سرقت رفت صاحب آن به یک نفر از طائفه «بنى ابیرق» ظنین شد، سارق وقتى متوجه خطر شد، زره را به خانه یک نفر یهودى انداخت، و از قبیله خود خواست که نزد پیامبر بر پاکى او گواهى دهند و وجود زره را در خانه یهودى گواه بر برائت او گیرند، در این شرائط «سارق» تبرئه شد و یهودى متهم گردید، خدا پیامبر خود را از جریان آگاه ساخت و آیه یاد شده به ضمیمه آیهاى که یادآور مىشویم، فرود آمد.
خواه این شأن نزول صحیح باشد یا نباشد، بالأخره از مجموع شأن نزولهائى که در این مورد نقل شده است، استفاده مىشود که پیامبر در آستانه داورى بر خلاف واقع (از روى خطا) قرار گرفته بود، و گروهى با صحنه سازى مىخواستند پیامبر را فریب داده و ظواهر قضیه را به رخ پیامبر بکشند تا وى بر خلاف حق حکم نماید، ولى خداوند او را از خطا و اشتباه حفظ و صیانت نمود و آن این که پرده از چهره حقیقت برداشته و چیزى را که او نمىدانست به او آموخت و کرم خدا نسبت به پیامبر بزرگ است؛ اکنون باید ببینیم چگونه آیات مورد بحث بر مصونیت پیامبر (ص) از خطا گواهى مىدهد.
در آیه مورد بحث سه جمله باید مورد توجه قرار گیرد:
الف: «و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة».
ب: «و علمک ما لم تکن تعلم».
ج: «و کان فضل الله علیک عظیماً».
جمله نخست ناظر به مبانى داورى اوست و آن کتاب و سنت (حکمت) مىباشد. آگاهى از این دو منبع وسیع تشریع، مایه مصونیت در احکام کلى الهى مىگردد و در نتیجه پیامبر در تبیین احکام خدا هرگز دچار اشتباه و لغزش نمىگردد زیرا آنچه بشرتا روز رستاخیز به آن نیاز دارد در این دو منبع وارد شده است ولى روشن است که علم به قوانین کلى، مایه مصونیت از اشتباه در موضوعات، و جزئیات، و به اصطلاح در تطبیق آن کلیات بر موارد خود، نمىگردد بلکه براى مصونیت از اشتباه، به چیز دیگرى نیاز دارد.
در همان مورد شأن نزولى که پیامبر در آستانه داورى بر خلاف واقع قرار گرفته بود، و خداوند او را از لغزش حفظ کرد، او از تمام احکام کلى الهى آگاه بود - مع الوصف - علم به کلیات، موجب مصونیت او نگردید بلکه این علم به ضمیمه امر دیگر، به او مصونیت داد و این امر دوم همان است که در جمله دوم وارد شده است آنجا که مىفرماید:
«و علمک ما لم تکن تعلم: چیزى را که نمىدانستى به تو آموخت» این کدام علم است که پیامبر نمىدانست و خدإ؛ّّ به او آموخت؟ آیا علم به احکام کلى الهى است که در کتاب و سنت آمده است، یا مقصود علم به واقعیات و خصوصیات وقایع و جریانها است؟ شکى نیست که احتمال نخست کاملاً بىاساس است زیرا علم به کلیات احکام کلى در جمله پیشین به روشنى بیان گردید، دیگر نیازى به تکرار و تأکید نیست و هیچ کس احتمال نمىدهد که پیامبر الهى، از احکام شریعت خود بىاطلاع باشد، تا زمینه تأکید فراهم گردد.
مقصود از این جمله همان احتمال دوم است یعنى پرده از چهره واقعیات برداشت و او را در جریان توطئه برلغزاندن پیامبر، و وارد آوردن تهمت بر یک بى گناه قرار داد و این همان است که در آیه دیگرى که در این رابطه نازل گردیده با جمله «بما اریک الله» بیان گردیده است چنانکه مىفرماید:
«انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله ولا تکن للخائنین خصیماً»
در این آیه براى داورى پیامبر (ص)، دو اصل بیان گردیده است:
1- «انزلنا الیک الکتاب: کتاب را بر تو فرو فرستادیم».
2- «بما اریک الله: به سبب آنچه که به تو ارائه نموده است».
و «با» در کلمه «بما» به معناى «سببیت» است یعنى: خداوند کتاب را براى تو فرستاد تا در سایه آن به ضمیمه آنچه که از حقائق براى تو ارائه کرده است، داورى نمائى و هرگز نلغزى.
بنابراین، پیامبر گرامى گذشته از علم به کتاب و سنت، با علم و آگاهى خاصى مجهز است که از آن در دو آیه قبل گاهى با جمله «و عملک ما لم تکن تعلم» تعبیر آورده است .
و گاهى آن را با جمله «بما اریک الله» بیان کرده است .
براى این که تصور نشود که این نوع مصونیت، مخصوص به یک مورد یا در خصوص داورى است و باب اشتباه به روى پیامبر (ص) در موارد دیگر باز است، خداوند در آیه مورد بحث جمله سوم را مىآورد و مىفرماید:
«کان فضل الله علیک عظیماً: کرم خدا بر تو بسیار بزرگ است».
جایى که خداوند چیزى را بزرگ بشمارد، باید حساب آن را از چیزى که ما بزرگ مىنمائیم، جدا کرد، فضل و کرم بزرگ نشانه آن است که پیامبر گرامى در مسیر زندگى در قضاوتها و داوریها، در معاشرتها و برخوردها از خطا و لغزش مصون مىباشد.
خلاصه: به خاطر مصلحتى که در امر رسالت نهفته است و براى این که پیامبر اسوه و الگو و سرمشق امت است، باید در مسیر زندگى به گونهاى باشد که امت درباره او احتمال اشتباه و خطا ندهد تا در مسأله اطاعت از رفتار و گفتار او، دچار سرگردانى و دو دلى نباشد.
دلائل مخالفان
مخالفان عصمت پیامبر اسلام در مرحله خلاف و گناه و یا مصونیت او از خطا و لغزش با یک رشته آیات و احادیثى استدلال کردهاند، و از این طریق اذهان ساده لوحان را نسبت به اصل عصمت مشوش ساختهاند، براى تکمیل مطلب باید مجموع دلائل آنان مورد بحث و بررسى قرار گیرد.
نخست آیات را وارد بحث مىکنیم آنگاه به توصیح پارهاى از روایات مىپردازیم.
1- اگر از هوى و هوسهاى آنان پیروى کنى...
خدا پیامبر را با یک رشته «قضایاى شرطیه» مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرماید:
«ولئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءک من العلم مالک من الله من ولى ولا نصیر» (بقره /120)
«اگر از هوى و هوسهاى آنان (اهل کتاب) پس از آنکه آگاه شدى پیروى کنى، از جانب خدا براى تو، حامى و یاورى نیست».
در همین سوره در آیه 145 همین مضمون نیز وارد شده جز این که در آخر آیه به جاى «مالک من الله»... جمله «انک اذا لمن الظالمین» آمده است و در سوره رعد آیه 37 آیه نخست بدون کم و زیاد وارد شده جز این که به جاى «ولا نصیراً» کلمه «ولا واق» آمده است .
این آیات و مشابه آنها که هم اکنون یادآور مىشویم، کوچکترین گواه بر نفى عصمت نیست زیرا:
این آیات به صورت قضیه شرطیه وارد شده و یک چنین قضایایى هرگز گواه بر تحقق شرط (پیروى از هوى و هوسها) نیست، بلکه با پیراستگى کامل شخص نیز سازگار است .
این گونه گزارشها به صورت قضایاى شرطیه گواه بر آن نیست که روزى طرفین آن محقق مىگردد؛ خداوند به پیامبر خود مىگوید:
«ولئن شئنا لتذهبنّ بالّذى اوحینا الیک ثم لا تجدلک به علینا و کیلاً» (اسراء /86)
«اگربخواهیم آنچه را که بر تو وحى کردیم از تو مىگیریم و هرگز مدافعى بر خود پیدا نمىکنى».
در حالى که خدا از تعلق مشیت وى برگرفتن وحى از پیامبر به صورت قضیه شرطیه سخن مىگوید، همگى مىدانیم که چنین مشیتى هرگز انجام نخواهد گرفت. بلکه خدا به وسیله پیامبر (ص) خود، شریعت خویش را تکمیل خواهد نمود.
این گونه آیات که خدا پیامبر خود را به صورت قضیه شرطیه تهدید و توبیخ مىکند، بیش از آن است که در این منعکس گردد فقط دو آیه دیگر را متذکر مىشویم آنگاه به بیان نکته این گونه خبرها مىپردازیم.
«ولقد اوحى الیک والى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین» (زمر /65).
«بر تو و بر کسانى که پیش از تو بودند وحى کردیم که اگر شرک بورزى عملهاى نیک تو حبط و بىاثر مىگردد و از زیانکاران مىباشى».
«ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل لا خذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین» (حاقه /44-47).
«اگر او سخن دروغى را به ما نسبت دهد وى را با قدرت مىگیریم، و رگ حیات او را قطع مىکنیم، و کسى ازشما مانع از این کار نمىشود».
همه این اخبار و گزارشها که به صورت «اگر» وارد شده دلیل بر تحقق طرفین نمىگردد تا با مسأله عصمت منافاتى داشته باشد. تنها سؤالى که در اینجا باقى است این است که هدف از طرح این گونه احکام شرطى که هیچ گاه عملى نمىگردد چه بوده است در این جا مىتوان از میان نکات متنوع به دو نکته اشاره کرد:
1- این قضایا ناظر به طبیعت انسانى پیامبران است که صدورگناه و خلاف را از آنان کاملاً ممکن مىسازد، پیامبر طبیعت مافوق انسانى و بشرى ندارند که بر عصیان و گناه قادر و توانا نباشند بلکه از آن نظر که انسانند، بسان افراد دیگر در معرض لغزشها و توبیخها مىباشند و اگر مشمول عنایت الهى (عصمت) نشوند، تحقق گناه از آنها کاملاً مترقب خواهد بود؛ این تنها عنایت ربانى است که با افاضه عصمت، صدور گناه رابه صورت «محال عادى» در مىآورد و بر آنها قداست و طهارت مىبخشد.
این بخش از آیات ناظر به جنبههاى بشرى آنان مىباشد و در این قلمرو، عصمت و مصونیتى مطرح نیست و اگر پیامبران مصون و پیراستهاند به خاطر نیم دیگر از شخصیت آنها است که آنان را به صورت موجودى الهى در مىآورد که هرگز از در مخالفت وارد نمىشوند.
2- این آیات همگى جنبه «تربیتى» دارد و هدف تعلیم دیگران است در قالب خطاب به پیامبر گرامى، و این نوع خطابهاى حاد و تند نه تنها تعصب جاهلى و عناد و نادان را تحریک نمىکند بلکه او را به پذیرش این تعالیم تحریک و تشویق مىنماید و با خود چنین مىاندیشد جائى که پیامبر با آن عظمت در صورت صدور خلاف و گناه به توبیخ و کیفر محکوم مىشود، تکلیف من جاهل روشن است .
یکى از راههاى تربیت صحیح تفهیم حقیقت در ضمن گفتگو درباره دیگران است و در این مورد در زبان عرب مىگویند: «ایاک أعنى واسمعى یا جارة» و در زبان فارسى مىگویند: «به در مىگویم تا دیوار بشنود!».
کسانى این نوع خطابها را دستاویز اندیشههاى کج خود قرار مىدهند با الفباى قرآن آشنا نمىباشند و از اصول تربیت صحیح ناآگاه هستند و با توجه به این اصل، هر نوع تصور نادرست، پیرامون عصمت حضرت رسول کاملاً برطرف مىگردد.
با توجه به این اصل، هدف بسیارى از آیات که دستاویز براى نافیان عصمت شده است روشن مىگردد و براى تکمیل مطلب بخشى از این آیات را مىآوریم:
1- مسلمانان مدتى به سوى بیتالمقدس نماز مىگزاردند سپس روى مصالحى دستور آمد که به سوى کعبه نماز گزارند، در این موقع مسأله تغییر قبله جنجالى میان یهود و منافقان بر پا کرد که آیات قرآن و احادیث از آن حاکى است. قرآن با قاطعیت هر چه تمامتر بر ایرادهاى نا آگاهان از علل تشریع پاسخ مىگوید آنگاه رو به پیامبر مىکند و مىفرماید:
«الحق من ربک فلا تکوین من الممترین (بقره /147): حق، از براى پروردگار تو است؛ پس هیچ شکى به دل راه مده!» .
قرآن مسأله الوهیت مسیح را ابطال مىکند و تولد او را از مریم با کره، بسان آفرینش آدم از خاک مىداند که هیچ کدام گواه بر «فرزند بودن» آنها نسبت به خدا نیست آنگاه رو به پیامبر مىکند و مىفرماید:
«الحق من ربک فلا تکن من الممترین (آل عمران /60) فرمان و سخن خدا حق است، هرگز در این مورد شک و تردید به خود راه مده!»
پیامبر که جهان غیب براى او به صورت شهود در آمده و فرشته وحى را دیده و سخن او را شنیده و آیات خدا را در شب معراج مشاهده کرده، هرگز شک و تردید به خود راه نمىدهد، هدف تذکر دیگران است که هرگز فریب سخنان پوچ دیگران را نخورند و خود را در آتش شک نسوزانند.
2- خداوند در مسأله قضاوت درباره فردى که تفصیل آن در دلائل عصمت پیامبر از خطا و لغزش گذشت پیامبر خود را چنین خطاب مىکند:
«ولا تجادل عن الذین یختانون انفسهم ان الله لا یحب من کان خوانا اثیماً» (نساء /105 - 107).
«از آنها که به خود خیانت کردهاند دفاع مکن، خداوند افراد خیانت پیشه و گنهکار را دوست نمىدارد».
«انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله ولا تکن للخائنین خصیماً»
«کتاب را به حق بر تو فرستادیم تا میان مردم به آنچه که پروردگارت ارائه کرده داورى کنى، هرگز حامى افراد خائن مباش!»
این نوع خطابها به خاطر هدایت گروهى است که رک گوئى را تحمل نمىکنند و زبان حال آنان این است که انتقاد خوب است اما از دیگران! از این جهت بهترین راه سخن گفتن با این طائفه، سخن گفتن طى «حدیث دیگران» است حدیث دیگران هر چه هم تلخ و زهرآگین باشد چون درباره دیگران است واکنش حاد و تندى نخواهد داشت .
پیامبر در مسأله زره مسروقه، ناچار بود که طبق ظواهر داورى کند و هرگز نه از خائنى دفاع کرد و نه طرفدار خائنى بود، این ضوابط قضائى است که گاهى با واقع تطبیق نمىکند و در نتیجه حق پایمال مىگردد لذا خداوند فوراً پیامبر را در جریان واقع قرار داد«بما اریک الله» و خطایى از او سر نزد!
ولى خداوند براى سرکوبى گروهى که عالمانه به سود خائنى گواه داده بودند به پیامبر خود خطاب مىکند تا آنان حساب خود را دانسته باشند.
3- خداوند در سوره اسراء فرمانهاى حکیمانهاى دارد که ما از آنها به عنوان «منشور جاوید» یاد کردیم و این فرمانها با مضمون واحدى آغاز و پایان یافته است .
آنجا که مىفرماید:
«لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموماً مخذولاً (اسراء /22): با خدا، خداى دیگرى قرار مده که مذموم و یاور مىشوى».
و در پایان «منشور» مىفرماید: «ولا تجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا (اسراء /39): با خدا، خداى دیگرى فراز مده که سرزنش و رانده شده در جهنم مىافتى».
تحلیل این نوع خطابها و دستورها در همگى یکى است و همگى ناظر به یکى و یا دو جهت است:
1- صدور هر نوع خلاف و گناه از فرد معصوم از آن نظر که انسان است کاملاً ممکن و مترقب مىباشد و این نوع خطاب ناظربه این ویژگى است نه از آن نظر که او معصوم و پیراسته از گناه مىباشد.
2- مورد خطاب در ظاهر، پیامبر است ولى مخاطب واقعى امت او است و این نوع سخن گفتن در میان تمام ملل جهان رائج است .
با توجه به این دو بیان و با توجه به این که قسمتى از این آیات در این صفحات منعکس شده، نیاز به نقل آیات دیگر نیست .
2- هدف از طلب مغفرتها چیست؟
قرآن در مواردى به پیامبر دستور مىدهد که از خدا طلب مغفرت نماید، و در برخى از موارد کلمه «ذنب» را نیز بر آن اضافه مىکند مثلاً در سوره نساء آیه 106 مىفرماید:
«و استغفر الله ان الله کان غفوراً رحیماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاینده و رحیم است».
و در سوره غافر آیه 55 مىفرماید: «استغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشى والابکار: براى گناهت طلب مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثناى او، تنزیه کن».
و در سوره محمد (ص) فرمان مىدهد که هم بر خود و هم افراد با ایمان طلب آمرزش کند آنجا که مىفرماید:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات والله یعلم متقلبکم و مثویکم».
«بدان خدایى جز او نیست و بر گناهت و افراد با ایمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از کارها و حرکات و سکنات شما آگاه است».
اکنون سؤال مىشود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پیامبر اکرم وفق مىدهد؟
پاسخ: آگاهى از مفاد این آیات با شناخت مسؤولیتهاى پیامبران و این که شخصیتهاى بزرگ، مسؤؤلیتهاى خطیرترى دارند، و از این جهت چه بسا ممکن است عملى از نظر خرد، در محیطى جرم و گناه شمرده شود، در حالى که همان عمل نسبت به محیط دیگر داراى چنین حالتى نباشد، کاملا امکانپذیر است - و براى توضیح یادآور مىشویم:
دستورهاى الهى در واجبات و محرمات منحصر نمىشود، بلکه در کنار واجبات، مستحبات و در کنار محرمات،مکروهات نیز وجود دارد، واجب شرعى چیزى است که باید انجام شود و ترک آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعى چیزى است که باید ترک شود وانجام آن موجب عذاب است .
اما مستحبات و مکروهات در عین اینکه ترک، انجام آن، کیفر و موأخذهاى همراه ندارد، ولى گاهى شرائط به گونهاى مىشود که عقل و خرد آن را فرض و لازم مىشمارد. البته این سخن نه به این معنى است که مستحب، واجب و یا مکروه، حرام شرعى مىگردند - زیرا حدود و احکام الهى هیچ گاه تغییر نمىپذیرند - بلکه هدف این است که عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترک مکروه را لازم و ضرورى تلقى مىکند، و آن را در نزد خود یک نوع واجب قلمداد مىنماید و اگر شخصى در آن شرائط به نداى خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارک اولى» و در نزد خرد، مذنب و گنهکار شمرده مىشود؛ درست است که انجام مستحبات و ترک مکروهات، مایه جمال و آرایش رفتار و کردار است، و مخالفت با آنها پى آمدى دربر ندارد،ولى گاهى خرد با توجه به یک رشته شرایط از قبیل علم و آگاهى بیشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤلیتهاى خطیرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترک محرمات، لازم مىشمارد و در صورت مخالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران مىداند.
براى روشن شدن این حقیقت (که چه بسا رفتارى در محیط و شرائطى خاص، کار خوب و یا لااقل بى عیب تلقى مىگردد ولى همان کار در شرائط دیگرى عیب و مذموم شمرده مىشود) دو مثال مىآوریم:
1- زندگى یک انسان بیابانى را در نظر بگیرید که از آداب معاشرت فقط یک سرى آداب بسیط و ضرورى را مىداند، چنین افرادى به حکم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انسانى دور مىباشند و به خاطر همین دورى از تمدن نمىتوان انتظار داشت که آداب و رسوم انسانى را کاملاً رعایت کند در حالى که از یک انسان شهرنشین، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار دیگرى است اگر او در رفتار و کردار خود، ظرافتهاى اخلاقى را رعایت نکند، کاملاً توبیخ مىشود و مورد نکوهش قرار مىگیرد.
در میان شهرنشینان، انتظار از یک فرد درس خوانده و تحصیل کرده، غیر از انتظار از افرادى عادى و معمولى است همچنانکه انتظار از ساکنان بخشها و شهرها غیر از انتظار از ساکنان مراکز استانها است. بنابراین کارهایى که افراد عادى انجام مىدهند، اگر یک فرد فوق العاده آن را انجام داد، قبیح و زشت شمرده مىشود - ولذا - در محیطهاى نظامى، یک لحظه تأخیر، یک سخن خشن، یک حرکت نابجا، یک نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده مىشود و انضباط نظامى ایجاب مىکند که فرد با تمام این ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل کند.
بنابراین هر چه مقام بزرگتر، و مسؤولیتها بیشتر باشد، تکالیف افزایش یافته و الزامات بیشتر مىشود.
2- حال عاشق دل بستهاى را در نظر بگیرید که با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولى غفلت او در مورد علاقه هر چه هم کم باشد - حتى اگر در آن لحظه به کارهاى ضرورى خود برسد - جرم و گناه شمرده مىشود، زیرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بسستگى دارد و غفلت از او و توجه به غیر، از ارزش آن مىکاهد و اگر چنین کرد، براى جبران، باید راه توبه را در پیش گیرد.
بنابراین اشتغال به کارهاى ضرورى از خوردن و آشامیدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشکال است، ولى آنگاه که موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غیر او مىشود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و یا مصیبت زده از اکل و شرب ،اعراض نموده و به مقدار بس ضرورى که حافظ رمق آنان است اکتفا مىکنند.
با توجه به این مثالها مىتوان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را که به معناى گناه است، تحدید کرد.
پیامبر گرامى به حکم آیات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانین الهى مصون و محفوظ مىباشد، و هرگز واجبى را ترک نمىکند و یا حرامى را مرتکب نمىشود ولى وظائف عرفانى و اخلاقى او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترک محرمات) خلاصه نمىگردد و مقتضاى عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبى ایجاب مىکند که در وجود او لحظهاى انقطاع رخ ندهد و شایستهتر را بر شایسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام روبوبى را به نحو اکمل رعایت کند، هرگاه او به مقتضاى عنصر بشرى در موردى موفق به رعایت این وظایف عرفانى نشد و شایسته را بر شایستهتر، مقدم داشت و لحظهاى به غیر مقام ربوبى پرداخت و در او نوعى انقطاع رخ داد، یک چنین اعمالى در این شرائط در منطق عرفان جرم و گناهى محسوب مىشود که استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازین کتاب و سنت، جرم و گناه نیست .
هرگاه شأن نزول برخى از این آیات و یا قرائنى که در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گیرد، روشن مىگردد که استغفار به خاطر یکى از این امور بوده که عرفان و معرفت فوقالعاده نبوى ایجاب مىکرد که او کار را به صورت دیگرى انجام دهد. این همان است که در اصطلاح مفسران به آن «ترک اولى»مىگویند.
اگر پیامبر گرامى در این آیات، به طلب مغفرت مأمور گردید، و یا پیامبران دیگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهیم و موسى همگى گویندگان کلمه «اغفر» شدند همگى به همین معنى هستند مثلاً :
حضرت نوح مىگوید: «رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بیتى مؤمنا» (نوح /28): پرورگارا من و والدینم و آن کسى را که وارد خانهام مىشود بیامرز».
حضرت ابراهیم مىگوید: «ربنا اغفرلی ولوالدى و للمؤمنین یوم یقوم الحساب» (ابراهیم /41):
بارالها! من و والدینم و مومنان را، روزى که حساب برپا مىشود، بیامرز».
حضرت موسى مىگوید: «خدایا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».
پیامبر گرامى مىفرماید: «سمعنا و اطعنا غفرا نک ربنا و الیک المصیر: شنیدم و اطاعت نمودم، خدایا خواهان مغفرت تو هستیم و به سوى توست بازگشت».
تمام این مغفرتها، ناظر به جهتى است که بیان گردید، و هر انسانى هر چه هم از نظر کار و کوشش و سعى و تلاش براى کسب رضایت خدا در درجه استوار و بس ستودهاى باشد وقتى عمل و کار خود را با آن مقام مىسنجد، کار خود را شایسته مقام ربوبى ندنسته و به قصور خود اعتراف مىنماید و پیوسته مىگوید: «ما عبدناک حق معرفتک» .
مسلم در صحیح خود از فردى به نام مزنى نقل مىکند که پیامبر (ص) فرمود: «انه لیغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى الیوم ماة مرة 2 پردههایى بر قلب من هجوم مىآورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار مىکنم».
مفسران حدیث در توضیح آن لطائفى را یاد کردهاند ک به حق ظریف و زیبا است. 3
باز پیامبر طبق نقل مسلم در صحیح خود فرمود: «یا ایها الناس توبوا الى الله فانى اتوب الى الله ماة مرة» اى مردم به سوى خدا باز گردید، و من هر روز صد مرتبه توبه مىکنم».
ما در گذشته در کتاب پرسشها و پاسخها این مطلب را به نوعى مطرح کرده و از آن پاسخ دادهایم براى تکمیل مطلب آن را به گونهاى در این جا مىآوریم.
آیا استغفار با معصوم بودن منافات دارد؟ با اینکه مىدانیم پیامبر و امامان (ع) معصوم از گناه هستند و هیچ گاه از آنها گناه صادر نمىشود، در عین حال در برخى از دعاهایى که از آن بزرگواران رسیده است، دیده مىشود که آنان در ظاهر اقرار به گناه خود کرده و از پیشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خویش شدهاند.
مثلاً در دعاى معروف «کمیل» على (ع) به پیشگاه خدا عرض مىکند:
«اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتک العصم.... اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء... اللهم اغفرلى کل ذنب ادنبته و کل خطیئة اخطاتها».
«بار خدایا آن گناهان مرا که رابطهام را از تو قطع مىکند ببخش بارالها هرگناه و خطائى که از من سر زده همه را بیامرز!...»
آیا منظور آنها از این تعبیرات، تنها مردم بوده که طرز مکالمه با خدا و طریق طلب آمرزش را یاد بگیرند، و یا آنکه حقیقت دیگرى در این نوع تعبیرات نهفته است؟
پاسخ : دانشمندان اسلامى از دیر زمانى به این ایراد، توجه داشت و پاسخهاى گوناگون به آن گفتهاند که شاید روح همه آنها یک چیز باشد، و آن این است که گناه و معصیت ، در اینگونه موارد، همه جنبه نسبى دارد، نه این که از قبیل گناهان مطلق و معمولى باشد.
توضیح اینکه : در تمام امور اجتماعى ، اخلاقى، علمى، تربیتى و دینى انتظاراتى که از افراد مختلف مى رود همه یکسان نیست .
ما از میان صدها مثالى که ممکن است براى روشن شدن این مطلب آورد، تنها به نمونه زیر اکتفا مىنمائیم :
هنگامى که عدهاى براى انجام یک خدمت اجتماعى پیشقدم مىشوند، و تصمیم مىگیرند مثلاً یک بیمارستان براى مستمندان بسازند، اگر یک کارگر و فرد معمولى که درآمدش براى مخارج خودش کافى نیست، مبلغ مختصرى به این کار کمک کند، بسیار شایان تقدیر است ، اما اگر همین مبلغ را یک فرد بسیار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنهاشایان تقدیر نیست، بلکه یک نوع نفرت و ناراحتى و انزجار نیز ایجاد مى کند.
یعنى : همان چیزى که نسبت به یک فرد ، خدمت قابل تحسینى محسوب مى شد، از یک فرد دیگر، کارناپسندى شمرده مى شود با آنکه ازنظر قانونى چنین شخصى به هیچ وجه مرتکب حرام و خلافى نشده است .
دلیل این موضوع، همان طورى که در بالا تذکر داده شد، این است که انتظاراتى که از هر کس مى رود، بسته به امکانات او است یعنى : عقل او، دانش او ، ایمان او، و بالاخره قدرت و توانائى او است.
اى بسا کارى که انجام آن از یکنفر ، عین ادب، خدمت، محبت و عبادت، شمرده مىشود، اما از فرد دیگرى عین بى ادبى، خیانت، خلاف صمیمت ، و کوتاهى دربندگى و اطاعت محسبوب مىگردد.
اکنون با توجه به این حقیقت ، موقعیت پیامبران و امامان را در نظر بگیریم و اعمال آنها را با آن موقعیت فوقالعاده عظیم مقایسه نمائیم.
آنها مستقیماً با مبدأ جهان هستى مربوط مىباشند و شعاع علم و دانش بىپایان ، بر دلهاى آنها مىتابد ، حقایق بسیارى بر آنها آشکار است که از دگران مخفى است ، علم و ایمان و تقواى آنها در عالیترین درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازهاى به خدا نزدیکند که یک لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزش محسوب مىشود. بنابراین جاى تعجب نیست که افعالى که براى دیگران مباح یا مکروه شمرده مىشود، براى آنها «گناه» نامیده شود.
گناهانى که در آیات و سخنان پیشوایان بزرگ دینى ، به آنها نسبت داده شده، و یا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمدهاند، همه از این قبیل است یعنى : مقام و موقعیت معنوى آنها، علم و دانش و ایمان آنها ، آن قدر برجسته است که یک غفلت جزئى ، در یک کار ساده معمولى که باید توجه خاص و همیشگى به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» * نیز ناظر به همین حقیقت است.
فیلسوف عالى قدر شیعه، خواجه نصیرالدین طوسى نیز در یکى از کتابهاى خود پاسخ فوق را این طور توضیح مىدهد:
«هرگاه کسى مرتکب کار حرامى شود، و یا امر واجبى را ترک کند، معصیتکار است و باید توبه کند، این نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادى و معمولى است . ولى مستحب را ترک کند و کارهاى مکروه را بجا آورد، این نیز نوعى گناه شمرده مىشود و باید از آن توبه نماید، این نوع گناه و توبه مربوط به افرادى است که از گناه قسم اول معصومند.
گناهانى که در قرآن و روایات به برخى از انبیاء گذشته مانند: آدم، موسى، یونس... نسبت داده شده از این نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه کسى التفات به غیر خدا پیدا کند و با اشتغال به امور دنیا از توجه به خدا آنى غافل شود این نیز براى اهل حقیقت، نوعى گناه به شمار مىآید و بایستى از آن توبه کند و از خدا براى آن طلب آمرزش نماید.
پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دین ما که در دعاها اقرار به گناهان خود کرده و ازخدا آمرزش و بخشش خواستهاند، گناهان آنان، از این نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم . 4
بد نیست براى تکمیل این پاسخ ، موضوعى را که دانشمند بزرگوار شیعه، مرحوم «على بن عیسى اربلى» در جلد سوم کتاب نفیس «کشف الغمه فى معرفة الائمه» ضمن بیان تاریخ زندگانى حضرت موسى بن جعفر (ع) نوشته در اینجا نقل نمائیم:
او مى نویسد: امام هفتم، دعائى دارد که آن را هنگام سجده شکر مىخوانده و در آن اقرار به انواع گناه کرده و از خدا پوزش خواسته است . 5
من هنگامى که آن دعا را دیدم در فهم معناى آن، زیاد فکر کردم و با خود گفتم چگونه از کسى که شیعه عقیده به عصمت او دارد اینگونه کلماتى که اقرار به انواع گناهان است صادر مىشود؟ هر چند که فکر کردم فکرم به جایىنرسید تا روزى فرصتى دست داد و بارضى الدین ابى الحسن على بن موسى بن طاووس در یکجا بودیم، این مشکل را از او پرسیدم او فرمود:
«مؤید الدین علقمى وزیر، همین سؤال را چندى پیش از من کرد، و من در جواب او گفتم، این نوع دعاها براى تعلیم مردم بوده است ».
من بعد از این پاسخ، کمى فکر کردم و با خود گفتم : آخر ، این دعا را حضرت موسى بن جعفر (ع) در سجدههاى نیمه شب خود مىخواند و در آن ساعتها کسى کنارش نبوده تا منظورش تعلیم آنها باشد؟
مدتى از این واقعه گذشت ، روزى «مؤید الدین محمد بن علقمى وزیر» همین سؤال را از من کرد، و من همان پاسخ اول و ایرادى را که به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه کردم که شاید معناى صحیح این دعا جز این نباشد که حضرت آن را از باب تواضع و فروتنى نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد.
ولى بیان «ابن طاووس» مشکل من را حل نکرد و این عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفانى را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازى از توجهات امام موسى بن جعفر (ع) مشکلم حل شد، و پاسخ صحیح آن را یافتم که اینک براى شما مىنویسم:
اوقات پیامبران و ائمه (ع) مشغول به ذکر خدا است، و دلهاى آنها بسته به جهان بالا است، آنه همیشه ، همچنانکه معصوم فرمودهاست : خدا را آنچنان عبادت کن مثل اینکه تو او را مىبینى ، که اگر تو او را نبینى ، او تو را مىبیند، مراقب این حقیقتند.
آنها همیشه متوجه او و به تمام معنى رو به سوى او دارند، که هرگاه لحظهاى از این حالت غافل شوند، و کارهاى مباحى از قبیل خوردن و آشامیدن آنها را از این حالت توجه باز دارد آنها همین مقدار غفلت را براى خود گناه و خطا مىدانند ، و از خدا طلب آمرزش مىنمایند.
و گفته پیامبر اسلام که فرمود: «انه لیغان على قلبى و انى استغفر بالنهار سبعین مرة» و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» و نظایر اینها اشاره به همین واقعیت است که ما توضیح دادیم » 6
3- عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است ؟
سؤال : آیه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر این که گروهى از منافقان نزد پیامبر آمدند و با طرح عذرهاى گوناگون اجازه خواستند که در جنگ تبوک شرکت نکنند، و پیامبر نیز عذر آنان را به ظاهر پذیرفت و اجازه داد.
در این موقع وحى قرآن، پیامبر را چنین مورد خطاب قرار داد:
«عفا الله عنک لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین» (توبه /43)
«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادى؟ پیش از آنکه راستگویان را از دروغگویان بشناسى؟»
محل پرستش در آیه دو مورد است:
الف : «عفا الله عنک» و عفو با عصمت سازگار نیست .
ب : «لم اذنت لهم» که لحن توبیخ و عتاب دارد.
پاسخ : درباره پرستش نخست یادآور مى شویم که جمله «عفا الله عنک» را مىتوان به دو نحو معنى کرد و هر دو معنى مطابق قانون زبان عربى است ولى باید دید قرینه، کدام یک از دو معنى را معین مى کند:
1- جمله خبرى باشد: به معنى اخبار از تحقق عفو در گذشته یعنى خدا تو را بخشید چنانکه مىگوئیم «نصر زید عمراً: زید عمرو را کمک کرد».
2- جمله خبرى باشد اما نه به معنى اخبار از گذشته بلکه به معناى انشاء عفو و درخواست آن از خدا، یعنى خدا تو را ببخشد؛ مانند «ایدک الله» خدا تو را کمک کند».
بنا به معنى اول، جمله، جمله خبرى است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در این صورت در نظر برخى سخن تلویحاً دلالت مىکند که از مخاطب رفتارى سر زده بود که مشمول عفو الهى شد.
ولى این نظر کاملاً بىپایه است زیرا هر انسانى هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالى و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بىنیاز از عفو الهى نمىداند و «آنان که غنىترند محتاجترند» و «هر که بامش بیش برفش بیشتر» و عارفان الهى و مقربان درگاه حق، وقتى به عظمت مسؤولیت خود و بزرگى مقام ربوبى مىنگرند به قصور و نامرغوبى اعمال خود پى برده و بى اختیار به تضرع در مىآیند و مىگویند: «ما عبدناک حق عبادتک: ما تو را آن طور که شایسته است عبادت نکردیم».
اگرمعصیت بندگان عادى نیاز به درخواست عفو الهى دارد ترک اولاى معصومان و انجام برخى از مباحات عارفان در شرائط خاص، بىنیاز از عفو نیست .
بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبرى است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهى و رحمت اوست یعنى خدا تو را ببخشد، و یا تو را رحمت کند. یک چنین درخواستها درباره هیچ فردى دلیل بر صدور خلاف و گناه از او نیست تا چه رسد به نبى گرامى، زیرا:
چنین درخواستى در مقام احترام و تکریم و توقیر و بزرگداشت افراد به کار مىرود و هرگز ملازم با صدور معصیت و گناه از طرف نمىباشد و لذا اگر ما به کسى بگوئیم: «غفر الله لک» حتما مفاد آن این نیست که آن شخص دچار گناه بوده و هم اکنون مذنب و گنهکار است و باید در حق او چنین دعائى کرد.
با این بیان روشن گردید که آیه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نیست و ظاهر آیه این است که این جمله جمله انشائى و دعا است آن هم به منظور تکریم پیامبر گرامى پاسخ مورد دوم نیز واضح است زیرا درست است که لحن آیه لحن اعتراض است: ولى اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترک اولى و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعلیلى است. که پس از این جمله آمده .
توضیح اینکه: گروه منافق که ازپیامبر اجازه گرفتند که در جهاد تبوک شرکت نکنند و پیامبر نیز اجازه داد، داراى دو ویژگى بودند:
الف: آنان خواه پیامبر اجازه مىداد، یا اجازه نمىداد هرگز در جهاد شرکت نمىکردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازى و حفظ حریم چیز دیگرى نبود آیه یاد شده در زیر (علاوه بر جمله «و تعلم الکاذبین» در خود آیه مورد بحث) بر این مطلب گواهى مىدهد.
«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عدة ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین» (توبه /46)
«اگر آنان راست مىگفتند و بناى رفتن به میدان جهاد داشتند، وسیلهاى براى آن فراهم مىساختند، ولى خدا حرکت آنها را مکروه داشت و از شرکت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدین (مانند افراد کودک و پیر و بیمار» بنشینید».
آیه به روشنى مىرساند که آنان در فکر شرکت در جهاد نبودند و اصلا چنین تصمیمى نداشتند، در این صورت، استجازه چنین گروهى جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم کردن چیز دیگرى نبوده است .
ب: این گروه بر فرض شرکت در جهاد نه تنها گرهى ازکار نمىگشودند، بلکه جز اضطراب و تردید چیزى نمىافزودند چنانکه مىفرماید:
«لو خرجوا فیکم مازادوکم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لکم یبغونکم الفقتنة و فیکم سماعون لهم و الله علیم بالظالمین» (توبه /47).
«اگر همراه شما خارج مىشدند، جز شک و تردید نمىافزودند و در میان شما به فتنه انگیزى مىپرداختند و در میان شما افراد دهن بین است که پذیراى سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».
بنابراین، پذیرفتن استجازه گروهى که یا قصد شرکت در جهاد نداشتند و بر فرض شرکت جز ضرر چیزى نصیب اسلام و مسلمانان نمىکردند، مصلحتى را تقویت نمىکند، تنها چیزى که با پذیرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصى خود پیامبر بود، که اگر اجازه نمىداد و آنها شرکت نمىکردند، سرانجام مشت دروغین آنها باز مىشد و او و مسلمانان به ماهیت آنها زودتر پى مىبردند چنانکه مىفرماید:
«لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین چرا اذن دادى (بهتر بود اذن ندهى) تا مؤمنان راستگو را از دروغگویان، به روشنى بشناسى» و تقویت یک چنین مصلح با توجه به آن دو ویژگى و سوگندهاى فراوانى که منافقان مىخوردند، جز ترک اولى، چیز دیگرى نمىتواند باشد.
بلکه مىتوان گفت در این مورد حتى ترک اولائى نیز صورت نپذیرفته است و آیه هدف دیگرى را تعقیب مىکند و آن اظهار ملاطفت و مهربانى به رسول گرامى است؛ گوئى آیه مىخواهد بگوید: اى پیامبر خدا؛ چرا تا این حد انعطاف و نرمش نشان دادى و در حجب و حیا و فروتنى و به آنها اذن دادى و سرانجام نگذاشتى ماهیت کثیف دشمنانت بر تو آشکار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسى؟
هدف از این خطابهاى تند بیان ماهیت منافقان دروغگو است ولى در لباس عتاب به عزیزترین افراد که به حکم عواطف بى پایان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف این نوع سخن گفتن را کسى مىفهمد که از شیوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزیز آگاه باشد.
در اینجا ذکر این نکته را لازم مىدانیم: درست است که پیامبر از این طریق از شناسائى دشمن خود محروم گردید اما او از دو راه دیگرى مىتوانست منافقان را از مؤمنان راستگویان را ازدروغگویان تمیز دهد:
الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق کاملاً با یک فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از این طریق پیامبر (ص) مىتوانست آنان را بشناسد چنانکه مىفرماید:
«ولو نشاء لارینا کهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم» (محمد /30)
«اگر بخواهیم آنان را نشان تو مىدهیم تا آنان را با قیافههاى خود بشناسى، البته آنها را از طرز سخن گفتن مىشناسى، خدا از کارهاى شما آگاه است».
ب: از طریق آگاهى سوم، یعنى علم غیب که نه علم حس است و نه عقلى و این حقیقت در آیه یاد شده وارد شده است:
«ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب و ما کان الله لیطلعکم على الغیب ولکن الله یجتبى من رسله من یشاء» (آل عمران /179).
«ممکن نیست که خدا افراد با ایمان را به آن صورتى که هم اکنون هستند واگذارد، تا ناپاک را از پاک جدا سازد، ممکن نیست خدا شما را به اسرار پنهانى مطلح کند، ولى آن دست از رسولان را که بخواهد بر این اسرار آگاه مىسازد».
این آیه با در نظر گرفتن آغاز و پایان آن مىرساند که خداوند رسولان خود را از حقیت این دو گروه (منافق و مؤمن) از طریق علم غیب آگاه مىسازد، بنابراین اگر پیامبر از این طریق، محروم از شناسائى گشت و به شناسائى آنان موفق نشد، ولى از دور راه دیگر، آنها را مىشناسد، تنها چیزى که از دست رفت و قابل جبران نبود، این بود که افراد با ایمان از شناسائى آنها محروم شدند و این چیزى نیست که آن را بتوان گناه نامید.
4- مقصود از «بخشیدن ذنب» پیامبر چیست؟
سؤال: اگر پیامبران خدا و بالأخص پیامبر گرامى ما از هر خلاف و گناهى پیراستهاند، پس مقصود از «مغفرت ذنب» پیامبر بزرگوار ما که در آغاز سوره «الفتح» آمده است، چیست؟
پاسخ: بزرگترین دستاویز مخالفان عصمت نسبت به رسول گرامى (ص) همین آیه است که خدا در آن از مغفرت «ذنب» پیامبر خبر مىدهد آن هم، اعم از ذنب متقدم و متأخر آنجا که مىفرماید:
«انا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخرویتم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً و ینصرک الله نصراً عزیزاً» (فتح /1-3).
«ما پیروزى آشکارى را نصیب تو کردیم، تا خدا گناهان متقدم و متأخر تو را بیامرزد، و نعمت خود را درباره تو تمام سازد، و تو را به راه راست هدایت نماید و تو را با نصرت قدرتمندى کمک کند».
ولى اگر در مجموع آیات سه گانه دقت کافى به عمل آید، روشن مىشود که مقصود چیز دیگرى است و به ذنب شرعى - که کتاب و سنت آن را ذنب مىداند و براى آن کیفر تعیین مىنماید - ارتباطى ندارد و براى توضیح این قسمت نکاتى را یادآور مىشویم و توجه به این نکات هدف آیه را روشن مىسازد.
1- مقصود از این فتح چیست؟
درباره این فتح در میان مفسران سه احتمال وجود دارد:
1- فتح مکه. 2- فتح خیبر. 3- صلح حدیبیه.
دو احتمال نخست با سیاق آیات سازگار نیست زیرا متون آیات سوره چنانکه بعداً خواهیم گفت، ناظر به صلح حدیبیه مىباشد.
به خاطر وجود چنین دشوارى در این دو احتمال، برخى بر آن شدند که بگویند آیه به معنى گزارش از تحقق پیروزى در گذشته نیست، بلکه مقصود گزارش از تقدیر و قضاى الهى است که در آینده چنین فتحى انجام خواهد گرفت و معناى «انا فتحنا»، «انا قضینا الفتح» است یعنى چنین پیروزى و فتحى را مقدر ساختیم.
مشکلى که در احتمال سوم وجود دارد این است که آیه از «فتح» و پیروزى سخن مىگوید و صلح حدیبیه، سازش بود، نه پیروزى.
ولى این اشکال کاملاً قابل دفع است زیرا:
درست است که صلح حدیبیه به ظاهر صلح و سازش بود نه پیروزى و غلبه بر دشمن، امام همین صلح به اندازهاى سود به حال اسلام داشت که فتح خیبر و مکه را باید یکى از ثمرات آن شمرد و ما نتائج چشمگیر این پیمان را در کتاب «فروغ ابدیت» به صورت گسترده نوشتهایم علاقمندان به آنجا مراجعه کنند در هر حال احتمال سوم از دو احتمال نخست روشنتر است و این احتمال را دو مطلب تأیید مىکند:
الف: آیاتى در خود سوره گواهى مىدهند که مقصود از آن صلح حدیبیه است مانند:
1- «لقد رضى الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجرة» (فتح /18).
«خداوند آنگاه از مؤمنان خشنود شد که زیر درخت با تو بیعت مىکردند» و این بیعت در صلح حدیبیه انجام گرفت.
2- «و هو الذى کف ایدیهم عنکم و ایدیکم عنهم ببطن مکة من بعد ان اظفر کم علیهم و کان الله بما تعملون بصیراً» (فتح /24).
«او است که دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در سرزمین مکه باز داشت، پس از آن که شما را بر آنها پیروز کرد، خدا به آنچه که انجام مىدهید، بینا است».
مفسران مىنویسد: هنگامى که پیامبر (ص) در صلح حدیبیه در سرزمین «تنعیم» فرود آمد، ناگهان هشتاد یا سى جوان مسلح قرشى از طریق کوه ظاهر شدند و هدف آنان ترور پیامبر (ص) و کشتن یاران او بود، ولى بر اثر دعاى پیامبر (ص) کارى صورت ندادند و همگى اسیر شدند7.
3- روشنتر اینکه در ذیل آیه بیست و هفتم پس از بیان سرگذشت حدیبیه جمله «فجعل من دون ذلک فتحا قریبا» آمده است و معنى آن این است که در کنار این «فتح مبین» فتح نزدیکى قرار داده است که همان فتح مکه است از این جمله معلوم مىشود که «فتح مبین» غیر از «فتح قریب» است، مقصود از «فتح قریب» حتماً فتح مکه مىباشد.
ب: واحدى در «اسباب النزول» خود که مرجع نسبتاً موثقى براى شأن نزول آیات است روایاتى نقل مىکند که همگى حاکى از آن است که شان نزول آیات صلح حدیبیه است .
روایاتى که محدثان شیعه نقل کردهاند مختلف است على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود 8 فتح را مربوط به فتح حدیبیه مىداند، ولى صدوق در کتاب «عیون اخبارالرضا» و ابن طاووس در کتاب «سعد السعود» بنا به روایتى آن را مربوط به فتح مکه مىداند و اگر روایت صدوق از نظر سند بى اشکال باشد، باید روایت دوم را پذیرفت.
در حال خواه مقصود صلح حدیبیه باشد، یا فتح مکه این اختلاف تأثیرى در هدفى که ما آن را تعقیب مىکنیم، ندارد.
2- مقصود از «ذنب» چیست؟
«ذنب - بر وزن بند - به معنى جرم است که در فارسى آن را گناه مىنامند ابن فارس در المقایس مىگوید: «ذنب» به معنى جرم و ذنب - بر وزن طلب - به معنى دم حیوان، و گاهى در معناى «حظ» و «نصیب» به کار مىرود. 9
ابن منظور مىگوید: ذنب به معنى اثم و جرم و معصیت و جمع آن «ذنوب» است.
حضرت موسى در مناجات خود با خدا، آنگاه که او را به رسالت مبعوث ساخت و فرمان داد که به سوى فرعون برود، چنین گفت:
«و لهم على ذنب فاخاف ان یقتلون (شعرا /14): برگردن من گناهى دارند از آن ترسم که مرا بکشند» و مقصود از آن، قتل قبطى است که به وسیله موسى در مصر کشته شد. 10
بنابراین در این که ذنب به معنى جرم و گناه است، نباید تردید کرد، در قرآن این واژه در هفت مورد وارد شده و مقصود از همه، جرم است قرآن خدا را چنین توصیف مىکند: «عافر الذنب و قابل التوب» (غافر /3): بخشاینده گناهان و پذیرنده توبهها است» و درباره فرزندان زنده به گور مىفرماید: «و اذ الموؤدة سئلت، باى ذنب قتلت (تکویر /9): آنگاه که از دختر زنده به گور شده سؤال مىشود به چه گناهى کشته شد؟» و همچنین است موارد دیگر.
مهم این نیست که بدانیم معنى ذنب چیست، مهم این است که بدانیم که ذنب یک معنى نسبى است که درباره آن انظار و دیدها کاملاً ممکن است مختلف باشد، چه بسا کردارى در نظر فرد یا گروهى جرم و گناه محسوب شود در حالى که همان کردار در نظر فرد و یا گروه دیگر کاملاً یک کردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا کردار و رفتارى از شخص جائر مطلوب است ولى همان کردار از شخصى دیگر نامطلوب و مذموم مىباشد.
تصور این که ذنب به معناى مخالفت با تکلیف الزامى الهى است که کیفر به دنبال دارد کاملاً بىپایه است، بلکه حقیقت جرم و گناه، عصیان و طغیان و به اصطلاح قانون شکنى است و اما «قانون» چه کسى؟ آیا قانون خدا، یا قانون دیگران؟ آیا قانون مطلق که تمام انسانها را در بردارد؟ یا قانون نسبى که از آن گروه برجسته است ؟
و هرگز در لفظ ذنب خصوصیتى به نام خدا یا غیر خدا یا قانون مطلق و یا نسبى نهفته نیست و باید خصوصیات را از قرائن خارجى به دست آورد؟ و این مطلب راه حل مشکل آیه است که بعداً توضیح داده مىشود.
3- غفران در لغت عرب
غفر و غفران به معنى ستر و پوشیدن است و اگر به کلاهخود «مِغفر» مىگویند به خاطر این است که سر رإ؛ّّ مىپوشاند.
عرب به موى گستردهاى که گردن و پائینتر از آن را مىپوشاند، غفر مىگوید 11 و قریب به این مضمون، عبارت لسان العرب است تا آنجا که یادآور مىشود جمله «غفر الله ذنوبه» به معنى «ستر الله ذنوبه» است، البته این لفظ در موردى به کار مىرود که متعق آن نامطلوب و ناپسند باشد.
4- چگونه پیروى علت مغفرت است؟
5- مقصود از «ذنب» چیست؟
ظاهر آیه مىرساند که «هدف» از انجام چنین فتحى این بود که خدا گناهان متقدم و یا متأخر پیامبر (ص) را بخشد ولى غفران زنب در صورتى مىتواند هدف و غایت شمرده شود که یک نوع رابطهاى میان آندو باشد. در صورتى که به حسب ظاهر میان آندو، چنین رابطهاى وجود ندارد، زیرا موفقیت پیامبر گرامى (ص) و چیرگى او بر دشمن مىتواند، مایه نشر و گسترش اسلام، و یا شهرت و بلند آوازگى پیامبر باشد، نه مایه بخشوده شدن گناه وى.
این همان نکته مهم در آیه است که اگر به صورت صحیح تحلیل گردد، مخالف عصمت، کاملاً خلع سلاح مىگردد. اصولاً کسانى که با این آیه بر عدم عصمت پیامبر (ص) استدلال مىنمایند از توضیح این رابطه غفلت جسته و در نتیجه، گام در بیراهه نهادهاند، بیان این رابطه و این که چگونه پیروزى سبب شد که خدا گناهان او را ببخشد، کلید فهم آیه است. هرگاه مقصود از «ذنب»، «گناه شرعى و مخالفت با امر الهى» باشد، یک چنین مغفرتى نمىتواند هدف پیروزى و یاغایت آن باشد زیرا هیچ گونه رابطه منطقى میان آن دو نیست و در این موقع مفهوم آیه به صورت مبهم در مىآید زیرا چگونه مىتواند پیروزى در جنگ، سبب آمرزش گناهان گذشته و آینده انسانى گردد و یک چنین تلازم شبیه گفتار گویندهاى مىشود که در زبانهاى معروف است .
گنه کرد در بلغ آهنگرى
به شوشتر زدند گردن مسگرى
ولى هرگاه مقصود از آن «ذنبى» باشد که قریش او را به آن متهم مىکردند به شرحى که هم اکنون یادآور مىشویم، در این صورت رابطه میان این دو فعل روشن مىگردد.
شکى نیست که پیامبر (ص) از نخستین لحظه دعوت خود، گام بر خلاف روش نیاکان آنان برداشت و راه و روش آنان و خدایان دروغین آنان را که پرستش مىکردند، نکوهش نمود، و سرانجام آئین او مایه تفرقه و دو دستگى گشت، از این جهت وى در نظر آنان مجرم و خلافکار شمرده شد - لذا - سران قریش در دیدار خود با ابوطالب به عنوان شکایت چنین گفتند:
«ان ابن اخیک قد سب الهتنا و عاب دیننا و ظلل آبائنا فاما ان تکفه عنا و اما ان تخلى بیننا و بینه» 12.
«برادر زاده تو به خدایان ما ناسزا گفته و آئین ما را به زشتى یاد کرده و افکار و عقائد ما را باطل، و نیاکان ما را گمراه قلمداد کرده است یا او را از این کار باز دار، و یا حمایت خود را از او بردار».
جرمهاى او پیش از هجرت بر محور چنین مسائل دور مىزند در حالى که جرم او از نظر قریش پس از هجرت شدیدتر شد زیرا او موجب برخوردهاى نظامى و نبردهاى خونین در بدر واحد و احزاب گردید و در نتیجه گروهى از بزرگان قریش به خاک مذلت افتادند و سرانجام قریش با قیاسهاى باطل خود، او را مجرمتر دانسته و هرگز از گناه او چشم نپوشیده بودند.
در صلح حدیبیه که پیامبر (ص) انعطاف و نرمش بسیار عظیمى از خود نشان داد آنان به عظمت روحى پیامبر (ص) پىبردند و بسیارى از آنان فهمیدند که در محاسبات خود، دچار اشتباه شدند بودند، آنگاه که جانبازى جوانان مسلمان در بیابان حدیبیه از نزدیک مشاهد کردند،معنویت پیامبر (ص) و عظمت او در نظر آنان تجلى کرد،و در سال بعد که پیامبر براى انجام عمره با گروهى از یاران خود به زیارت خانه خدا مشرف شد، مشرکان با انضباط اسلامى و شعارهاى کوبنده و در عین حال روح بخش، و تقید پیامبر (ص) به مفاد صلح نامه، کاملاً آشنا شدند و در نتیجه ازپیامبر چهره دیگرى در قلوب آنان ترسیم گردید و انسان مجرم، به صورت یک انسان ملکوتى وارسته و مقید به اصول اخلاقى، و منادى صلح و صفا و خیرخواه انسانها تجلى کرد و همگان به خاطر مشاهده این نوع از صفات نیک، و کردار پسندیده خاطرات تلخ گذشته را اعم از قبل از هجرت و یا پس از آن، فراموش کردند و لذا به صورت فردى و یا دستجمعى به تدریج سرزمین شرک را ترک مىگفتند و به پیامبر مىپیوستند و اسلام خالد بن ولید و عمرو عاص و افراد دیگر پیش از فتح مکه از ثمرات صلح حدیبیه و یا فتح آن است .
خداوند این پیروزى را نصیب پیامبر نمود تا تمام این بدانگاریها و زشت اندیشیهاى قریش درباره رسول گرامى از میان برود و مخالفان با قیافه معصومانه وملکوتى او آشنا گردند و اگر این پیروزى نبود مخالفان بر عقیده خود نسبت به وى باقى مىماندند.
این پیروزى نه تنها این نوع از جرمها و گناهان را برچید، و بر همه پرده نسیان افکند، بلکه او را از یک رشته اتهامهایى مانند کاهن ساحر و مفترى و کذاب و... اقتباس کننده کتابهاى پیشینیان، و مانند اینها کاملاً تبرئه کرد زیرا یک فرد کاهن وساحر، نمىتواند چنین دولت عظیمى را در یثرب تشکیل دهد که شعاع قدرت آن تا قلب جزیره برسد و سراسر قبائل و ساکنان شبه جزیره متوجه دین و آئین او گردند وهر روز، قلوب بیشترى را تسخیر کند.
اصولاً یکى از سنن اجتماعى این است که اگر فردى مدعى مقام و منصبى گردد و یا اصل و تزى را ارائه کند و یا مدعى اصلاح اجتماعى شود، روز نخست انواع ناسزاگوئیها و دشنامها و بلکه تهمتها به سوى او سرازیر مىگردد ولى آنگاه که اوبه ادعاى خود عینیت بخشید و عملاً داراى مقام و منصبى شد و اصل و تز خود را پیاده کرد و اصلاح خود را به گونهاى ارائه داد، طبعاً یک چنین عینیتى بر تمام آن همه اندیشهها و ذهنیات خاتمه مىبخشد.
حیات پیامبر (ص) نیزاز این اصل جدا نبود فتح و پیروزى چشمگیر پیامبر در حدیبیه و یا مکه جرمهاى خیالى قریش را پنهان ساخت، بلکه همه ناسزاگوئیهایى که ممکن بود بدون پیروزى در ذهن عوام مؤثر افتد، رخت بربست و دیگر در نظر مخالفان نه مجرم و گنهکار بود و نه کاهن و غیب گو، و یا ساحر و جادوگر، بلکه انسانى ملکوتى بود که با واقع بینى و درک واقعیتها و شناخت قوانین آفرینش و مصالح و مفاسد انسانها، جهان عرب را به سعادت رهبرى کرد.
6- مقصود از متقدم و متأخر چیست ؟
در آیات سوره هر چند حد زمانى این تقدم و تأخر بیان نشده ولى طبق بیان یاد شده مىتوان گفت مقصود حوادث به پیش از هجرت و پس از آن است و علت جدا سازى این دو، از هم این است که گناهان پیش از هجرت از دائره لفظ بیرون نبوده و فقط گناه وى همان تبلیغ اسلام و سرانجام تفرقه بوده است .
در حالى که یکى از گناهان او پس از هجرت تشکیل حکومت قدرتمندى بود که توانست در پرتو یک ارتش منظم، قواى کفر را درهم بشکند و قهرمانان آنها را به خاک مذلت بیفکند.
با توجه به این مقدمات پنجگانه، مفاد آیه آنچنان روشن مىگردد که دیگر به توضیح زائد احتیاج نیست و کلید فهم مفاد آیه دو چیز است:
الف: مقصود از ذنب، ذنب الهى نیست، بلکه ذنبى است که قریش او را به آن متهم کرده بودند.
ب: هدف بودن مغفرت و پوشانیدن ذنوب در صورتى به نحو صحیح تجلى مىکند که مقصود ذنب نسبى و حاکم و داور آن قریش و دشمنان پیامبر باشد، نه ذنب الهى و مخالفت با تکالیف الزامى خداوند بزرگ.
گفتارى از امام هشتم - بیان یاد شده صورت گسترده از گفتار امام رضا (ع) است آنگاه که مأمون از حضرف مفاد آیه را سؤال کرد:
مأمون: اى فرزند پیامبر آیا از عقائد شما این نیست که پیامبران از گناه معصوم و پیراستهاند؟
امام: چرا.
مأمون: پس معنى گفتار خدا درباره پیامبر بزرگوارمان چیست؟ آنگاه که فرمود: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر»؟
امام: هیچ کس در نزد مشرکان مکه به اندازه پیامبر خدا، جرم نداشت آنان سیصد و شصت بت را مىپرستیدند آنگاه پیامبر (ص) آنان را به یکتا پرستى دعوت کرد این کار بر آنان سخت گران آمد و همگى گفتند:
«اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشىء عجاب و انطلق الملامنهم ان امشوا و اصبروا على الهتکم ان هذا لشىء یرادما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق» (ص /5-7)
«آیا خدایان متعدد را یک خدا قرار داده این چیز عجیبى است بزرگان آنان (از محضر ابوطالب) بیرون آمدند و گفتند بروید در راه حفظ خدایان بردبار و با استقامت باشید این چیزى است که خواسته شده است ما این سخن را در آخرین شریعت نیز نشنیدهایم (طبعاً از افسانههاى پیشینیان است) این جز دورغ چیزى نیست».
آنگاه که پیامبر (ص) مکه را فتح کرد و پیامبر را با خطا «انا فتحنا لک فتحا بینا» مخاطب ساخت در این موقع گروهى از مشرکان مکه اسلام آوردند و برخى دیگر مکه را ترک گفتند، و گروه دیگر که به حالت شرکت باقى ماندند، نتوانستند یکتاپرستى را انکار نمایند از این جهت گناه او نزد مردم مکه بخشوده و پوشیده شد.
مأمون: خدا خیرت دهد اى ابا الحسن 13.
پى نوشتها:
1- بصائر الدرجات ، ص 134.
2- صحیح مسلم ، ج 8، ص 72، باب استحباب الاستغفار و الاستکشار منه - لفظ یغان صیغه مجهول از ماده «غین » به معنى ستر و پرده و ابر است .
3- به شفاى قاضى مراجعه فرمائید.
* - اعمال نیک خوبان، گناه مقربان خدا محسوب مىشود.
4- اوصاف الاشراف ، ص 17.
5- براى اطلاع از اصل دعا رجوع شود به کشف ، الغمه ، ص 43.
6- کشف الغمه، ج 3، ص 42 - 44.
7- اسباب النزول واحدى، ص 218.
8- تفسیر قمى ، ج 2، ص
9- المقاییس ، ج 2، ص 361.
10- لسان العرب ، ص 389.
11- مقاییس اللغه ، ج 4، ص 386.
12- سیره ابن هشام ، ج 1، ص 265.
13- بحارالانوار .
تفسیرمنشورجاوید،آیت الله سبحانى، ج 6،ص126-165