کارگروه
منتظران ظهور
این کارگروه برای عاشقان ظهور و منتظران آمدنش می باشد لذا از تمام عاشقان و منتظران ظهورش برای عضویت در این کارگروه دعوت می شود.
 

آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام (1)

صفحه اصلی کارگروهها >> منتظران ظهور  >> آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام (1)
سرباز گمنام

سرباز گمنام

در کارگروه: منتظران ظهور
تعداد ارسالي: 1269
12 سال پیش در تاریخ: پنجشنبه, خرداد 16, 1392 20:45


 


مبحث آداب و سنن نبی اکرم صلی الله علیه و آله دارای گستردگی فراوانی می باشد که در این مقاله به چند جنبه رفتاری ایشان می پردازیم. البته از آن جهت که باعث خستگی خوانندگان عزیز نشود آن را به سه قسمت تقسیم می نماییم. روایاتى چند درباره  پاره‏ اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهتآداب آن جناب در سفر روایاتى درباره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن


آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ ها

1ـدر معانى الاخبار به یک طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على علیهماالسلام و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامیش از على بن الحسین از حسن بن على(ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روایت شده که گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله که رسول خدا را براى مردم وصف مى‏کرد تقاضا کردم که مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان کند، بلکه به این وسیله علاقه‏ام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت:


رسول خدا(ص) مردى بود که در چشم هر بیننده، بزرگ و موقر مى‏نمود و روى نیکویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالایان کوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى که پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه مى‏زد، و اگر گیسوان خود را بلند می نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمى‏کرد. رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریک و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود که در مواقع خشم از خون پر مى‏شد و این رگ به طورى براق بود که اگر کسى دقت نمى‏کرد خیال مى‏کرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت کشیده بینى است، محاسن شریفش پُر پشت و کوتاه و گونه‏هایش کم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و گردنش در زیبائى چنان بود که تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل داشت. فاصله بین دو شانه‏اش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند دستهایش کشیده و محیط کف دستش فراخ و استخوان ‏بندى آن و استخوان ‏بندى کف پایش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهایش باریک و بدون برآمدگى بود، و گودى کف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو کف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى که آب بر آن قرار مى‏گرفت، وقتى قدم برمى‏داشت تو گویى آن را از زمین مى‏کند و به آرامى گام برمى‏داشت و با وقار راه مى‏پیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود که تو گویى از کوه سرازیر مى‏شود، و وقتى بجائى التفات مى‏کرد با تمام بدن متوجه مى‏شد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود که کسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر کس برمى‏خورد در سلام از او سبقت مى‏جست.


راوى گفت پرسیدم: منطقش را برایم وصف کن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصه‏ها قرین و دائما در فکر بود و یک لحظه راحتى نداشت، بسیار کم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تکلم نمى‏فرمود، و وقتى حرف می زد کلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مى‏کرد، این تعبیر کنایه است از فصاحت، و کلامش همه کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا که نه کسى را با کلام خود مى‏آزرد و نه به کسى اهانت مى‏نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مى‏نمود، اگر چه هم ناچیز مى‏بود، و هیچ نعمتى را مذمت نمى‏فرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمى‏کرد و از طعم آن تعریف هم نمى‏نمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمى‏آورد، و وقتى که حقى پایمال مى‏شد از شدت خشم کسى او را نمى‏شناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آن که احقاق حق مى‏کرد، و اگر به چیزى اشاره مى‏فرمود با تمام کف دست اشاره مى‏نمود، و وقتى از مطلبى تعجب مى‏کرد دست‏ها را پشت و روى مى‏کرد و وقتى سخن مى‏گفت انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست مى‏زد، و وقتى غضب مى‏فرمود، روى مبارک را مى‏گرداند در حالتى که چشم ها را هم مى‏بست، و وقتى مى‏خندید خنده‏اش تبسمى شیرین بود به طورى که تنها دندان هاى چون تگرگش نمایان مى‏شد.


صدوق(علیه الرحمه) در کتاب مزبور مى‏گوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبد الرحمن است، در این روایت حسن بن على(ع) مى‏فرماید: تا مدتى من این اوصاف را که از دایى خود شنیده بودم از حسین(ع) کتمان مى‏کردم، تا این که وقتى برایش نقل کردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از که شنیدى، گفت من از پدرم امیرالمؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شکل و شمایلش سؤال کردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.


امام حسین(ع) براى برادر خود چنین نقل کرد که: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف مى‏برد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم مى‏کرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مى‏داد، در آن قسمتى هم که مربوط به خودش بود، باز به کلى قطع رابطه نمى‏کرد، بلکه مقدارى از آن را بوسیله خواص خود در کارهاى عامه مردم صرف مى‏فرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمى‏کرد. از جمله سیره آن حضرت این بود که اهل فضل را با ادب خود ایثار مى‏فرمود، و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت احترام مى‏نمود، و حوائج‏ شان را برطرف مى‏ساخت، چون حوائج ‏شان یکسان نبود، بعضى را یک حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا(ص) با ایشان مشغول مى‏شد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص‏ شان مى‏کرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش مى‏کرد، و به معارف دینیشان آشنا مى‏ساخت، و دراین باره هر خبرى که مى‏داد دنبالش مى‏فرمود : حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیزمى‏فرمود:


حاجت کسانى را که به من دسترسى ندارند به من ابلاغ کنید، و بدانید که هر کس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده کند، خداى تعالى قدم‏هایش را در روز قیامت ثابت و استوار مى‏سازد.


در مجلس آن حضرت غیر این گونه مطالب ذکر نمى‏شد، و از کسى سخنى از غیر این سنخ مطالب نمى‏پذیرفت، مردم براى درک فیض و طلب علم شرفیاب حضورش مى‏شدند و بیرون نمى‏رفتند مگر این که دل هایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمایان و ادله راه حق شده بودند.


سپس از پدرم امیرالمؤمنین(ع) از برنامه و سیره آن جناب در خارج از منزل پرسیدم، فرمود: رسول خدا(ص) زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز مى‏داشت، و با مردم انس مى‏گرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمى‏کرد، بزرگ هر قومى را احترام مى‏کرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار مى‏نمود، همیشه از مردم برحذر بود، و خود را مى‏پائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمى‏پیچید، همواره از اصحاب خود تفقد مى‏کرد، و از مردم حال مردم را مى‏پرسید، و هر عمل نیکى را تحسین و تقویت مى‏کرد، و هر عمل زشتى را تقبیح مى‏نمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط  نمى‏کرد، از غفلت مسلمین و انحراف‏ شان غافل نبود، و درباره حق، کوتاهى نمى‏کرد و از آن تجاوز نمى‏نمود، در میان اطرافیان خود کسى را برگزیده ‏تر و بهتر مى‏دانست که داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواه ‏تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن کسى بزرگتر بود که مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.


سید الشهدا (ع) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسیدم، فرمود:هیچ نشست و برخاستى نمى‏کرد مگر با ذکر خدا،ودر هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى‏کرد، و از صدرنشینى نهى مى‏فرمود، و در مجالس هر جا که خالى بود مى‏نشست، و اصحاب را هم دستور مى‏داد که چنان کنند.و در مجلس، حق همه را ادا مى‏کرد، به طورى که احدى از همنشینانش احساس نمى‏کرد که از دیگران در نزد او محترم ‏تر است، و هر کسى که شرفیاب حضورش مى‏شد این قدر صبر مى‏کرد تا خود او برخیزد و برود،و هر کس حاجتى از او طلب مى‏کرد برنمى‏گشت مگر این که یا حاجت خود را گرفته بود، یا با بیانى قانع، دلخوش شده بود، خُلق نازنینش این قدر نرم بود که به مردم اجازه مى‏داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حیا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمى‏شد، و نوامیس و احترامات مردم هتک نمى‏گردید، و اگر احیانا از کسى لغزشى سر مى‏زد، آن جناب طورى تادیبش مى‏فرمود که براى همیشه مراقب مى‏شد، همنشینانش همه با هم متعادل بودند، و مى‏کوشیدند که با تقوا یکدیگر را مواصلت کنند، با یکدیگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به کوچکتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى‏شمردند، و غریب‏ها را حفاظت مى‏کردند.


و نیز فرمود: پرسیدم سیره آن حضرت در میان همنشینانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش‏ رو و نرم ‏خو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد کن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى که رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمى‏داد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند،امیدواران را ناامید نمى‏کرد،نفس خود را از سه چیز پرهیز می داد:


1ـ مراء و مجادله 

2ـ پر حرفى


3ـ گفتن حرف‏هاى بدرد نخور.

 و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مى‏کرد:


1ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى‏کرد.


 2ـ هرگز لغزش و عیب‏هایشان را جستجو نمى‏نمود.


3 ـ هیچ وقت حرف نمى‏زد مگر در جایى که امید ثواب در آن مى‏داشت.


و وقتى تکلم مى‏فرمود همنشینانش سرها را به زیر مى‏انداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افکنده است، و وقتى ساکت مى‏شد، آنها تکلم مى‏کردند، و در حضور او نزاع  و مشاجره نمى‏کردند، و اگر کسى تکلم مى‏کرد دیگران سکوت مى‏کردند تا کلامش پایان پذیرد، و تکلم ‏شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده مى‏افتادند، آن جناب نیز مى‏خندید و اگر از چیزى تعجب مى‏کردند او نیز تعجب مى‏کرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى مى‏خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى مى‏کرد، آن جناب تحمل مى‏نمود، به حدى که اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمی آمدند و آن حضرت مى‏فرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى کنید، و هرگز ثناى کسى را نمى‏پذیرفت مگر این که به وى احسانى کرده باشد، و کلام احدى را قطع نمى‏کرد مگر این که مى‏دید که از حد مشروع تجاوز مى‏کند که در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس کلامش را قطع مى‏کرد.


سید الشهدا(ع) مى‏فرماید: سپس از سکوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:


سکوت رسول خدا(ص) چهار نوع بود:1ـ حلم  2ـ حذر  3ـ تقدیر  4ـ تفکر.


 سکوتش از حلم و صبر این بود که هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمى‏آورد و از جاى نمى‏کند، و سکوتش از حذر در چهار مورد بود:


1ـ در جایى که مى‏خواست وجهه نیکو و پسندیده  کار را پیدا کند تا مردم نیز در آن کار به وى اقتدا نمایند.


2ـ در جایى که حرف زدن قبیح بود و مى‏خواست به طرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى کند.


3 ـ در جایى که مى‏خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فکر کند.


4 ـ در مواردى که مى‏خواست دست به کارى زند که خیر دنیا و آخرتش در آن بود.


و سکوتش از تقدیر این بود که مى‏خواست همه مردم را به یک چشم دیده و به گفتار همه به یک نحو استماع فرماید، و اما سکوتش در تفکر عبارت بود از تفکر در این که چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى. (1)


این روایت را صاحب کتاب مکارم الاخلاق از کتاب محمد بن اسحاق بن ابراهیم طالقانى به طریقى که او به حسنین(ع) دارد نقل کرده (2) ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده (3) ، که این روایت از اخبار مشهور است، عامه هم آن را در بیشتر کتاب‏هاى خود نقل کرده‏اند.


2ـ و در کتاب احیاء العلوم است که: رسول خدا گفتارش از همه فصیح ‏تر و شیرین ‏تر بود ـ تا آنجا که می گوید ـ  و سخنانش همه کلمات کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود که گویى اجزاى آنان تابع یکدیگرند، وقتى سخن مى‏گفت بین جملات را فاصله مى‏داد تا اگر کسى بخواهد سخنانش را حفظ کند فرصت داشته باشد، جوهره صدایش بلند و از تمامى مردم خوش‏ نغمه ‏تر بود. (4)


3ـ و شیخ در کتاب تهذیب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل کرده که فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: من مبعوث شده‏ام به مکارم اخلاق و محاسن آن. (5)


4ـ و در کتاب مکارم الاخلاق است که ابى سعید خدرى گفت: حیاى رسول خدا (ص) از عروس بیشتر بود، و چنان بود که اگر چیزى را دوست نمى‏داشت ما از قیافه‏اش مى‏فهمیدیم. (6)


5ـو در کتاب کافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت مى‏کند که گفت: شنیدم که حضرت ابو جعفر(ع) مى‏فرمود: فرشته‏اى نزد رسول الله (ص) آمد و عرض کرد: خدایت مخیر فرموده که اگر خواهى بنده‏اى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئیل این صحنه را مى‏دید رسول خدا(ص) از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره کرد که افتادگى را اختیار کن و لذا رسول الله (ص) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختیار کردم، فرشته مزبور در حالى که کلید خزانه هاى زمین را در دست داشت گفت: اینک چیزى هم از آنچه در نزد خدایت دارى کاسته نشد. (7)


6 ـ و در نهج البلاغه مى‏فرماید: پس باید که تاسى کنى به نبى اطهر و اطیب ـ تا آنجا که مى‏فرماید ـ از خوردنی هاى دنیا اندک خورد، و دهان خود را از آن پُر نکرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترین اهل دنیا بود از حیث تهى گاه و گرسنه ‏ترین شان بود از جهت شکم، خزائن دنیا بر او عرضه شد، لیکن او از قبولش استنکاف نمود، وقتى فهمید که خداى تعالى چیزى را دشمن دارد او نیز دشمن مى‏داشت، و هر چیزى را که خداى تعالى حقیر مى‏دانست او نیز تحقیرش مى‏کرد، و ما بر عکس آن جنابیم و اگر از معایب چیزى در ما نبود جز همین که دوست مى‏داریم دنیائى را که خدا دشمن داشته و بزرگ مى‏شماریم دنیائى را که خدایش تحقیر کرده، همین براى شقاوت و بدبختى و نافرمانیمان بس بود، و حال آن که رسول الله (ص) روى زمین غذا مى‏خورد، و چون بندگان مى‏نشست، و کفش خود را به دست خود مى‏دوخت، و بر مرکب ساده  سوار مى‏شد، و شخص دیگرى را هم پشت سر خود بر آن حیوان سوار مى‏کرد. آرى به قلب و از صمیم دل از دنیا اعراض کرده بود، و یادش را در دل خود کشته و از بین برده بود، تا جایى که دوست مى‏داشت زینت دنیا را حتى به چشم هم نبیند و دنیا را خانه قرارنمی دید. از این رو دنیا را به کلى از دل خود بیرون کرده، و یاد آن را از قلب کوچ داده، و از نظر دوربین خود هم پنهان نموده بود. آرى وقتى شخصى از چیزى بدش آید نظر کردن به آن را هم دوست نمى‏دارد، حتى دوست نمى‏دارد که کسى نزد او اسم آن چیز را ببرد. (8)


7 ـ و در کتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع) روایت کرده که در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص) از خوف خداى عزوجل آنقدر مى‏گریست که سجاده و مصلایش از اشک چشم او تر مى‏شد، با این که جرم و گناهى هم نداشت. (9)


8 ـ و در کتاب مناقب است که رسول الله (ص) آنقدر مى‏گریست که بیهوش مى‏شد، خدمتش عرضه مى‏داشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده که خداوند از گناهان گذشته و آینده تو، در گذشته است پس این همه گریه براى چیست؟! مى‏فرمود: درست است که خدا مرا بخشیده، لیکن من چرا بنده‏اى شکرگزار نباشم، و همچنین بود بیهوشى‏هاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش. (10)


گویا سائل خیال مى‏کرده که  به طور کلى عبادت براى ایمنى از عذاب است، و حال آن که چنین نیست، بلکه روایاتى وارد شده که عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر این است که عبادت از باب شکر خداى سبحان است، و این چنین عبادت، عبادت کرام و قسم دیگرى است از عبادت.


و در ماثور از ائمه اهل بیت(ع) هم وارد شده که بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و این عبادت نظیر عبادتى است که غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مى‏دهند، و بعضى از عبادات عبادتى است که به طمع ثواب انجام مى‏شود، این عبادت نظیر عبادت تجار است که از هر کارى سود آن را در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است که به خاطر اداى شکر نعمتهاى خداى سبحان انجام مى‏شود. (11)


و در بعضى روایات از این قسم عبادت تعبیر شده به این که به خاطر محبت خداى سبحان انجام مى‏شود، و در بعضى از روایات دیگر دارد که به خاطر این انجام مى‏شود که خدا را اهل و سزاوار عبادت مى‏بیند.


و ما در تفسیر جمله " سیجزى الله الشاکرین" (12) در جلد چهارم ص 75 این کتاب درباره معناى این روایات به طور مفصل بحث کردیم، و در آنجا گفتیم که شکر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نیت براى خدا، و شاکرین همان مخلصین(به فتح لام)از بندگان خدایند، و مقصود از آیه شریفه"سبحان الله عما یصفون. الا عباد الله المخلصین" (13) و امثال آن، همین مخلصین مى‏باشند.


9ـو در کتاب ارشاد دیلمى است که ابراهیم خلیل(ع) وقتى به نماز مى‏ایستاد جوش و خروشى نظیر هیجان و اضطراب اشخاص ترسیده، از او شنیده مى‏شد، و رسول الله (ص) هم همین طور بود. (14)


10 ـ و در تفسیر ابى الفتوح از ابى سعید خدرى روایت شده که گفت: وقتى آیه شریفه " و اذکروا الله کثیرا؛ و خدا را بسیار ذکر کنید" نازل شد رسول الله (ص) مشغول به ذکر خدا گشت تا جایى که کفار مى‏گفتند این مرد جن زده شده است. (15)


11 ـ و در کتاب کافى به سند خود از زید شحام از امام صادق(ع) نقل مى‏کند که فرمود: رسول خدا(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مى‏کرد، پرسیدم آیا هفتاد بار مى‏گفت "استغفر الله و اتوب الیه"؟ فرمودند: نه، بلکه مى‏گفت: "اتوب الى الله" عرض کردم رسول خدا(ص) توبه مى‏کرد و گناه مرتکب نمى‏شد و ما توبه مى‏کنیم و باز تکرار مى‏نمائیم، فرمود: "الله المستعان؛ باید از خدا مدد گرفت." (16)


12ـ و در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب: "النبوة" از على (ع) نقل مى‏کند که آن جناب هر وقت رسول خدا(ص) را وصف مى‏کرد مى‏فرمود: کف دستش از تمامى کف‏ها سخى‏تر و سینه‏اش از همه سینه‏ها جرأت ‏دارتر و لهجه‏اش از همه لهجه‏ها و زبان ها راستگوتر و به عهد و پیمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنینش از خوى همه نرم‏ تر و دودمانش از همه دودمان‏ها کریم‏تر و محترم تر، اگر کسى ناگهانى می دیدش از او هیبت مى‏برد و اگر کسى با او از روى معرفت همنشین بود دوستش مى‏داشت، قبل از او و بعد از او من هرگز کسى را مثل او ندیدم. (17)


13ـ و در کتاب کافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که فرمود: از جمله سوگندهاى رسول خدا این بود که مى‏فرمود: "لا و استغفرالله ؛ نه، و از خدا آمرزش مى‏خواهم". (18)


14ـ و در احیاء العلوم است که آن جناب وقتى خیلى خوشحال مى‏شد زیاد دست به محاسن شریف خود مى‏کشید. (19)


15ـ و نیز در همان کتاب است که: رسول خدا(ص) سخى‏ترین مردم بود، به طورى که هیچ وقت درهم و دینارى نزدش نمى‏ماند، حتى اگر وقتى چیزى نزدش زیادى مى‏ماند و تا شب کسى را نمى‏یافت که آن را به او بدهد، به خانه نمى‏رفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آن را به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزیش مى‏کرد بیش از آذوقه یک سال از خرما و جوى که در دسترس بود براى خود ذخیره نمى‏کرد و ما بقى را در راه خدا صرف مى‏کرد، کسى از آن جناب چیزى درخواست نمى‏کرد مگر این که آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مى‏نمود، و همچنین مى‏داد تا آن که نوبت مى‏رسید به غذاى ذخیره یک ساله‏اش از آن هم ایثار مى‏فرمود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که قبل از گذشتن یک سال قوت خود را انفاق کرده و اگر چیز دیگرى عایدش نمى‏شد خود محتاج شده بود.


غزالى سپس اضافه مى‏کند که: رسول خدا(ص) حق را انفاذ مى‏کرد اگر چه ضررش عاید خودش و یا اصحابش مى‏شد.


و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) دشمنان زیادى داشت و با این حال در بین آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مى‏کرد.


و نیز مى‏گوید: که هیچ امرى از امور دنیا آن جناب را به هول و هراس در نمى‏آورد.


و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) با فقرا مى‏نشست و با مساکین هم غذا مى‏شد و کسانى را که داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مى‏کرد، و با اشخاص آبرومند الفت مى‏گرفت، به این معنى که به آنان احسان مى‏نمود، و خویشاوندان را در عین این که بر افضل از آنان مقدم نمى‏داشت صله رحم مى‏کرد، به احدى از مردم جفا نمى‏نمود، و عذر هر معتذرى را مى‏پذیرفت.


و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) هیچ دقیقه‏اى از عمر شریفش را بیهوده و بدون عملى در راه خدا و یا کارى از کارهاى لازم خویشتن نمى‏گذراند، و گاهى براى سرکشى به اصحاب خود به باغات ‏ایشان تشریف مى‏برد، و هرگز مسکینى را براى تهى دستى و یا مرضش تحقیر نمى‏کرد و از هیچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمى‏ترسید، آن فقیر و این سلطان را به یک نحو دعوت به توحید مى‏نمود. (20)


16ـو نیز در کتاب مزبور مى‏گوید:


رسول خدا(ص) از همه مردم دیرتر به غضب در مى‏آمد و از همه زودتر آشتى مى‏کرد و خشنود مى‏شد و از همه  رؤوف ‏تر به مردم بود و بهترین مردم و نافع‏ترین آنان براى مردم بود.(21)


17ـو نیز در آن کتاب مى‏گوید: رسول خدا(ص) چنان بود که اگر مسرور و راضى مى‏شد مسرت و رضایتش براى مردم بهترین مسرت‏ها و رضایت‏ها بود، اگر موعظه مى‏کرد موعظه‏اش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مى‏کرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمى‏کرد ـ هیچ چیزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنین در تمامى امورش همین طور بود، وقتى هم که به مصیبتى و یا به ناملایمى برمى‏خورد امر را به خدا واگذار مى‏کرد، و از حول و قوه خویش تبرى مى‏جست و از خدا راه چاره مى‏خواست. (22)


معانى توکل بر خدا و تفویض امر به او و تبرى از حول و قوه خویشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به یک اصل است و آن این است که براى امور استنادى است به اراده الهى‏اى که غالب بر هر اراده دیگرى است و هرگز مغلوب نمى‏شود و قدرت الهى‏اى که مافوق هر قدرت و غیر متناهى است، و این خود معنا و حقیقتى است که کتاب خدا و سنت رسول گرامیش متفقاً مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت کرده‏اند، قرآن کریم مى‏فرماید: " و على الله فلیتوکل المتوکلون." (23) و نیز مى‏فرمود:


"و افوض امرى الى الله" (24) و نیز مى‏فرمود: "و من یتوکل على الله فهو حسبه." (25) و نیز مى‏فرماید: "الا له الخلق و الامر" (26) و نیز مى‏فرماید: "و ان الى ربک المنتهى" (27) و غیر از اینها آیات، و روایات در این باره از حد شمارش افزون است.


و متخلق به این خلق‏ها و متادب به این آداب شدن علاوه بر این که آدمى را در مسیر حقایق و واقعیات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مى‏سازد که بر حسب واقع باید آن طور واقع شود و علاوه بر این که آدمى را مستقر در دین فطرت کرده، که حقیقت هر چیزى و نشانه حقیقت بودن آن برگشت حقیقى آن است به خداى سبحان، کما این که خود فرمود: "الا الى الله تصیرالامور" (28) علاوه بر این، فائده مهم دیگرى دارد، و آن این است که اتکا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتى انسان را آشناى به پروردگارى مى‏کند که داراى قدرت غیر متناهى و اراده‏اى قاهر غیر مغلوب است ـ اراده‏اش را چنان کشش داده و عزمش را چنان راسخ مى‏کند که موانعى که پیش مى‏آید، در او رخنه نکرده و رنج و تعبى که در راه رسیدن به هدف مى‏بیند خللى در او وارد نمى‏سازد و هیچ وسوسه شیطانى که به صورت خطورهاى وهمى در ضمیر انسان خودنمائى مى‏کند آن را از بین نمى‏برد.


پی نوشت ها:

1- معانى الاخبار،انتشارات اسلامى، ص 79 ،ح 1.


2- مکارم الاخلاق، ط اعلمى، ص 11.


3- بحارالانوار، ط اسلامى، ج 16، ص 161.


4- احیاء العلوم، ج 7، ص 1305.


5- بحار، ج 16، ص 287، ح 142، از امالى شیخ صدوق.


6- مکارم الاخلاق، ص 17.


7- کافى، ط دارالتعارف، ج 2، ص 122، ح 5.


8- نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ط دار احیاء کتب العربى، ج 9، ص 232.


9- احتجاج طبرسى، ط دارالنعمان، ج 1، ص 331.


10-  مستدرک الوسائل، ج 2، ص 295/  درالمنثور، ج 6، ص 70 ،ط بیروت.


11- بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 12.


12- سوره آل عمران/ آیه 144.


13- منزه است خدا از آنچه که آنها توصیفش مى‏کنند مگر بندگان مخلص او. سوره صافات /160.


14- ارشاد القلوب، ج 1، ص 105.


15- درالمنثور فى التفسیر بالماثور، ج 5، ص 205.


16- کافى، ج 2، ص 432.


17- مکارم الاخلاق، ص 18.


18- کافى، ج 7، ص 463، ح 20.


19- احیاء العلوم، ج 7، ص 140.


20- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.


21- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.


22- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.


23- پس باید که توکل کنندگان تنها بر خدا توکل کنند. سوره ابراهیم/ 12.


24- و امر خود را واگذار به خدا مى‏کنم. سوره مؤمن/ 44.


25- و کسى که بر خدا توکل کند پس همان خدا ضامن و کفایت کننده اوست. سوره طلاق/ 3.


26- آگاه باشید که براى اوست آفرینش و همه امور عالم. سوره اعراف/ 54.


27- و بدرستى نهایت و سرانجام هر چیزى به سوى پروردگار تو است. سوره نجم/ 42.


28- سوره شورى/ 53.



حذف ارسالي ويرايش ارسالي