الهی آنچه در کلبه درویشان است در خزانه کبریائی تو نیست که آنان چون توئی دارند و تو چون خودی نداری.
به نام دوست که هر چه هست و نیست درید قدرت اوست .کمال مطلق اوست و ما سالکان کوی او در این راه ناپیدا فقیران بی ساز و برگیم. مدیران بی بضاعتی که از آن خود توشه ای نداریم عاشقان سرگشته ایم که همواره با یاد اوست که هز زنده ایم و عشق بازی با اوست که ما را هر لحظه زنده می کند و نوید جاودانگی می دهد.
دم آن شراب ناب الهی است و هستی میخانه ایست که شراب مرد افکن آن همه جا هست پیر این خرابات جامهای تهی گشته را دمادم پر می کند از دم. ما مستان خراب جستجو گران بی سر و پائیم که در این راه جز او هیچ نمی بینیم، که آن هیچ هم اوست بی این شراب ناب هم نتوانیم زندگی کنیم چرا که دم هم بهانه ایست برای تقرب به سوی او. من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشیده بارتن نتوانم من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیرو و من نتوانم این مقاله تحق یقی است مختصر درباره ی تصوف و درویشی و تشابهات آن با مکتب یوگا.
درویشی مجاهدت عملی است برای سفر از خودی خود این مجاهدت عملی عرفان است شناخت ناشناخته و قدمت آن به قدمت تاریخ نسل بشرمی رسد. پوینده این راه در زمانها و مکانهای مختلف با نامهای متفاوتی شناخته می شده است از جمله صوفی عارف، سالک زاهد، عابد درویش، فقیر و قلندر.
سالک : در سفر، سیر دل صوفی: صافی شده، حل شده ، از خود سفر کرده درویش : در خویش، گام برداشتن بسوی حق ، درویشی است. فقیر: به هیچ چیزی نیاز ندارد جز به خدا عابد : در خود سفر کرده، همواره در کار نماز و روزه و تفکر عبادیست. زاهد : آنکه از متاع دنیا و خوشیهای آن روی گرداند. قلندر : آنکه در کار حق از خلق باک ندارد.
باباطاهر :
مو آن رندم که نامم بی قلندر
نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر
چو روز آیه بگردم گرد گیتی
چو شو آیه به خشتی وانهم سر
عارف: با اندیشه خود در درون سیر می کند تا نور خدا در درونش تابیدن گیرد. شاید بدرستی نتوان معین نمود که نخستین صوفی چه کسی بوده است و معنی واقعی تصوف یست زیرا تصوف را عشق دانسته اند و عشق بیان حال است و هرگز پایدار نیست. درباره ی معنی لغوی کلمه صوفی نظریات گوناگونی وجود دارد که مهمترین آنها بدین شرح است :
الف: کلمه صوفی مشتق از صوفیانه است که گیاهی باریک و کوتاه قد است، از آنجا که چنین مظهور بود که صوفیان گیاه صحرا می خورند.
ب: صوفی منسوب است به صوفه القفا زیرا که موی پس گردن صوفیان بلند است.
ج : ابوریحان بیرونی صوفی را مشتق از سوفیا دانسته است به معنی حکمت و دانش.
د: صوفی از صفا بر آمده است زیرا صوفی کسی است که با صفا بوده و درون پاک داشته باشد و پاک درون باشد.
هـ: صوفی مشتق از صفه است صفحه مسجد مدینه، یاران پیامبر و از مومنان راستین:
و : بیشتر محققان صوفی را مشتق از کلمه صوف تازی به معنی پشم دانسته اند یعنی پشمینه پوش که مخالفتهائی نیز با این تعبیر شده است از جمله : اگر با پشم کس درویش بودی رئیس درویشان میش بودی!
بعنوان یک نتیجه گیری کلی می توان گفت : هر چند شعار ظاهری این جماعت پشمینه پوشی بوده ولی شعار باطنی ایشان صفای باطن و به تعبیر مولوی صوفت طلبی بوده است.
مرکز تجمع صوفیان را خانقاه گویند. نخستین حکومت ایرانی پس از اسلام در قرن سوم در شهر نیشابور توسط طاهریان بوجود آمده است به سبب همین موقعیت آن شهر مرکز مسائل علمی فرهنگی اسلامی از جمله مسائل عرفان و تصوف گردیده است.
نخسیتن خانقاه رسمی در نیشابور به شیخ ابوسعید ابولخیر نسبت داده شده است. انگیزه گریز از جهان مادی و اعتماد به خدا آن دسته از کسانی را که از آلوده شدن به گناه و گرفتار شدن به خشم خدا بیم داشتند را بسوی او جذب کرد حسن بصری و فضیل عیاض نمونه هایی از این مردم متعبد و زاهدند که از پیشروان صوفیه به شمار می آیند.
اقوال این گروه حاوی مطالبی است درباره ی تنفر از دنیا و توجه به آخرت و نهایتا ترغیب مردم به زهد و پارسائی. با ظهور رابعه عدویه سخن از عشق به میان آمد عشق به خدا و پرستش خدا برای خاطر خداوند و نه برای پاداش و ترس از مجازات. رابعه عدویه می گوید : می روم آتش در بهشت زنم و آب در دوزخ ریزم تا این هر دو حجاب رهروان از میانه برخیزد و قصد معین شود و بندگان خدا، خدا را بی غرض و امید از بهشت و بدون خوف از دوزخ عبادت کنند.
عشقی که با ظهور رابعه در ذهن زاهدان و پارسیان رخنه کرد همراه با کناره گیری از جهان مادی بود و عاشق را با معشوق باقی می گذاشت عاشق و معشوق در این نوع عقیده هر کدام شخصیتی خاص و ممتاز از یکدیگر داشتند لیکن اندکی بعد با ظهور با یزید بسطامی سخنی تازه پیش آمد و آن سخن از اتحاد و وحدت عاشق با معشوق بود.
و انا الحق منصور حلاج که با عقیده مسلمانان به کلی مغایرت داشت و تطابق آن با تعالیم قرآن فقط از راه تاویل آیات و تفسیر آن ممکن می شد. زمان غلبه مستی و شور و حال عرفانی، اهل دل، کلماتی بر زبان می رانده اند که برای عامه ی مردم قابل فهم نبود به این جملات شطحیات اطلاق می شود. اهل صوفیه با علوم نظری مخالف بوده اند این مخالفت تا بدانجاست که گروهی علم را حجاب اکبر خوانده اند. اما نیاز به تشریح بعضی از سخنان و احوال باطنی سبب شد که صوفیه با نظریه های فلسفی و کلامی زمانی خویش آشنا شوند. این آشنائی سبب نفوذ برخی از عقاید و نظریه های به جریان تصوف شد.
در یک نتیجه گیری کلی می توان گفت که صوفیان در عین حال که طریقت خود را بر پایه ی آئین اسلام بنا نهاده بودند، ولی از سرچشمه های دیگر نیز سود جسته و جرعه ها نوشیده اند. قسمتهای غربی ایران از اندیشه های پیش از اسلام در بین النهرین از دین ترسائی و حکمت نو افلاطونی و شرق ایران از اندیشه های مانویان و بودائیان متاثر شده است، این قسمت اخیر تاثیر و اهمیت بیشتری دارد زیرا خراسان یکی از خواستگاههای اصلی جریان تصوف است.
همسایگی خراسان با افغانستان و هند سبب شد که برخی از صوفیان در سیر آفاق وانفس راهی دیار هند شوند که ما حصل این رفت و آمد ها بوجود آمدن خانقاهائی وابسته به سلسله های ایرانی در هند و از دیگر سو ورود برخی از نظریه ها و تکنیکهای عملی یوگا و آئین بودا به ایران شد : مطالب اصلی در مسلک عرفان و تصوف شامل دو بخش عمده می باشد یکی موضوع جهان بینی و ذوقیات و مکاشفات عارفان و سالکان است و یک بخش دیگر هم در بردارنده برنامه های عملی و مراسم و نظامهای خانقاهی است که شامل ریاضتهای نفسانی و مجاهدتهای گوناگون صوفیه می گردد . نظریات و آراء صوفیه را می توان در سه گروه بررسی کرد :
الف : آثار ساده همگان فهم
ب : آثار رمزی و نمادین
ج : آثاری که بطور منطقی نامفهوم می نماید.
نمونه هائی از آثار ساده : خدایت آزاد آفرید ، آزاد باش شیخ ابوسعید ابوالخیر بنده آنی که در بند آنی شیخ ابوسعید ابوالخیر مجنون را پرسیدند که ابوبکر فاضلتر یا عمر گفت لیلی نیکوتر از کشف الاسرار میبدی.
نمونه هائی از آثار نمادین: در زیر خرقه من جز خدا کسی نیست شیخ ابوسعید ابوالخیر پاکی مر است و چه عظیم است شان من سبحان ما اعظم شانی با یزید بسطامی روزی با یزید به گورستان جهود برگذشت و گفت : گروهی معذورند سپس به گورستان مسلمین بر گذشت و گفت : گروهی مغرورند.
نمونه هائی از آثار نامفهوم : من تنها دو سال از خدا جوانترم شیخ ابوالحسن خرقانی نقل است که روزی یکی در آمد و از حیا مساله ای برسید شیخ با یزید جواب مساله گفت درویش آب گشت مریدی در آمد آب زردی دید ایستاده گفت : یا شیخ این چیست ؟ گفت یکی از در درآمد و سئوالی از حیا کرد و من جواب دادم، طاقت نداشت ، چنین آب شد. اگر یکبار مرا ببینید بهتر از آنکه هزار بار خدای را ببینید با یزید بسطامی .
قبل از پرداختن به تشابهات یوگا و تصوف برای آشنائی بیشتر خوانندگان با صوفی گری یکی از مهمترین موضوعات جهان بینی تصوف را ذکر می کنیم حال و مقام حال : صفتی غیر ثابت است واردی از حق که به دل بنده پیوند و او را در آن تصرفی نباشد. مقام : صفت ثابتی است که بنده به نوعی آنرا کسب و تصرف کرده است. تمام حالات و مقامات نتیجه ۴ سفر است به ترتیب زیر :
سفر من الخلق الی الحق : که آغاز آن توبه یعنی رجوع از حیوانیت بر انسانیت حقیقی و الهی است و شرط صحت آن قبول شیخ است و نهایت آن، اتصال به ملکوت.
سفر من الحق الی الحق که آغاز آن ملوکت شیخ و نهایت آن اتصال به اوصاف الهی و وصول به مقام ربوبیت است و گفته اند منازل راه این سفر بسیار است و معمولا سالک را در این راه حالت و له ، سرگشتگی و مجذوبیت دست می دهد تا نهایتا همراه گردد و هوشیاری بدست آید.
سفر فی الحق : که در این سفر ، سالک جز خدا نمی بیند و هر چیز را به خدا نسبت می دهد بی آنکه به این نسبت دادن شعوری داشته باشد در این سفر ، او به صفات جمال و اسماء حسنی متحقق می شود و آنها را دارا می گردد
سالک در این سفر شاهد غرائب صنع است در صورتی که در سفر اول تنها مصنوع را می نگرد و در سفر دوم تنها شیخ خود را مشاهده می کند و از فرط سرگشتگی و وله به صنع و مصنوع نمی گردد. سفر بالحق فی الحق : این سفر به نحوی ادامه سفر اول و نهایت یافتن آن است بدین معنی که وقتی بنده سالک به صفات و اسمای الهی اتصال یابد، به حالت نخستین برگشته، و برای اصلاح اجتماع به سوی خلق باز می گردد. الف : مقامات توبه ، ورع ، زهد ، فقر ، صبر، توکل و رضا مقام توبه: عبارتست از شعور به گناه و پشیمانی بر آن و عزم راسخ بر ترک آن. مقام ورع : عبارتست از دوری سالک از ستمگری های مردم به حدی که کسی را بر او دعوی نباشد و آن آغاز زهد است مقام زهد : عبارتست از مذمت دنیا و بی اعتنائی و بی پروائی از دنیا پرستان مقام فقر : عبارتست از ساختن به کمترین از نیازهای زندگانی و به فرایض و زیاد کردن نوفال مقام صبر: عبارتست از تحمل ناپسندیده ها و بلاها و از سرگذرانیدن آنها بدون شکوه و اظهار بی نیازی با وجود در رسیدن نیازمندی مقام توکل : عبارتست از ترک و فرو گذاشتن تدبیر نفس و بریدن از قدرت و قوت خود وواگذاری همه چیز با خدا تا هر چه خواهد بکند.