از آنجا که قوم سرکش لوط فساد را از حد گذراندند وبه جای پذیرش راهنماییها و نصیحت های حضرت لوط او را تهدید به تبعید کردند و سالها بر این وضع نکبت بار ادامه دادند و درست به عکس فرمان خدا همه چیز را وارونه نمودند خداوند نیز مجازات آنها را به تناسب کارهای وارونه آنها وارونه کردن زمین قرار داد و به جای آب باران سنگباران کرد.
اینک اصل ماجرا :
وقتی که مهمانان ( فرشتگان به صورت جوانان زیبا ) در خانه لوط بودند.
لوط از یکی از آنها پرسید کیستید؟
او گفت : من جبرئیل هستم.
لوط گفت : چه ماموریتی داری ؟
جبرئیل گفت : ماموریت هلاکت قوم را دارم .
لوط گفت : همین الان؟
جبرئیل گفت:آیا صبح نزدیک نیست.
معلوم شد که لحظه هلاکت در پایان شب صورت می گیرد.در این هنگام قوم شرور و زشتکار سر رسیدند و در خانه لوط را شکستند و وارد خانه شدند جبرئیل با بال پر خود محکم به صورتشان زد به طوری که چشمانشان محو و نابینا شد.
وقتی آنها چنین دیدند دریافتند که عذاب فرا رسیده. جبرئیل به لوط گفت تو با افراد خانواده ات شبانه دور از دید مردم از شهر بیرون برو جزء همسرت که او باید در شهر بماند و جزء عذاب شدگان است.
در میان قوم لوط فردی زیرکی بود که به قوم خود گفت : عذاب فرا رسیده نگزارید لوط و خانواده اش از شهر بیرون روند چرا که تا او در میان شماست عذاب نخواهد آمد آنها خانه لوط را محاصره کردند تا نگزارند لوط از خانه بیرون رود ولی جبرئیل ستونی از نور را در جلوی لوط قرار داد وبه او گفت در میان نور بیا کسی متوجه نخواهد شد لوط وخانواده اش به این ترتیب از درون نور از شهر بیرون رفتند همسر گناهکار لوط از جریان مطلع شد خداوند سنگی را به سوی او فرستاد واو هماندم به هلاکت رسید وقتی که طلوع فجر شد چهر فرشته هر یک در یک ناحیه شهر قرار گرفتند و آن سرزمین را تا هفت طبقه اش جدا کردند و به سوی آسمان بردند به طوری که آن سرزمین نزدیک آسمان شد که اهل آسمان صدای سگها و خروسهای شهر آنها را می شنیدند.
سپس آن سرزمین را بر سر قوم شرور لوط وارونه کردند و پس از آن سنگهای از سجیل ( گلهایی متحجر متراکم) که نزد پروردگار نشاندار بود آنها را نشانه گرفت و بر آنها بارید وبه این ترتیب شهرهایشان واژگون شد وخودشان نابود شدند.