او که خالق ماست، خوب میدانست که وقتی انسان را به عرصهی خاک میفرستد آن هم با یک تن خاکی، اگر نشانهای از اصل خویش نداشته باشد، هرگز نخواهد فهمید که از کجا آمده. در نتیجه، چیزی به اسم «فطرت» را در وجود انسان قرار داد که کار اصلیاش نگهداری از نشانههای الهیست. نشانههایی که قرار است پیامبر درون ما باشند و مسیر حق را به ما بنمایانند. حرف این و آن و حتی فیلسوفان غربی مثل کانت که تصدیق کنندهی چنین چیزی هستند به کنار، وقتی خود خداوند مدعی فطرت است:
«پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتیست که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است. دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار. ولی اکثر مردم نمیدانند» (سورهی روم/آیهی 30) البته آیات دیگری در قرآن وجود دارد که مستقیماً و غیرمستقیم، همین ادعا را ثابت میکند. احادیث زیادی هم به ما رسیده که وجود عنصری به نام فطرت را در انسان تصدیق میکنند.
وقتی این انسان خاکی که چیزی از جنس ماده دور تا دورش را گرفته و در دنیایی سراسر مادی زندگی میکند، در خارج از وجودش چیزی شبیه همان نشانههای الهی فطری را میبیند، به سوی آن سوق پیدا میکند. گویی آهنربایی در وجود انسان نهفته است که با قرار گرفتن هر چیزی از جنس آن در دایرهی مغناطیسش، به هیجان آمده و به سوی آن و برای تصاحب آن و به خاطر مثل آن شدن، شتاب میکند.
این شتاب و هیجان و غلیان، همان حضرت «عشق» است. همانی که از نظر عرفا، پیشرانندهی تاریخ و هستیست. زیرا میخواهد که همهی جهان را به سمت فطرتشان و به سمت کمالی که در خارج از وجودشان نهفته است برساند. پس میبینیم که تا فطرتی نباشد، عشقی در کار نیست و اگر حضرت حق، نشانههای وجودش را در انسان تعبیه نمیکرد، هیچ کشش الهی به نام عشق مقدور نمیشد.
بنابراین، وقتی فردی چیزی را مشاهده کرده و به سمت آن سوق پیدا میکند، تا حدی که حاضر است جانش را به پای آن بریزد – یعنی وقتی عاشق میشود – به این معنیست که فطرتش به کار میافتد. اصل جانش، حقیقت وجودش و نشانههای الهی بکار رفته در هستیاش غلیان میکنند. در نتیجه، عشق یک امر فطریست و با اصل انسانیت سر و کار دارد و تمایل عشق به معنی پسند فطرت است.
البته همانطور که در هر بازاری، جنس اصلی و بدلی داریم، در بازار عشق نیز اصل و بدل وجود دارد. و صدافسوس که دوران ما دوران بدلیفروشان است. دورانی که آنقدر بدل را خوب میسازند و آنقدر این مهارت را پیشرفته میکنند که تنها یک انسان الهی میتواند اصل و بدل را از هم تمیز دهد. همان انسانی که قرار است بیاید و انتقام خون جدش، اباعبدالله الحسین (ع) را بگیرد.
اما در آن روز و حتی در این روزگار بدل بازار، چگونه میتوان فطرت پنهان شده در پس هزاران لایه غفلت را بیدار نمود. این کار، فقط کار عشق است. یک عشق حقیقی، یعنی عشق حسینی. این عشق اصالت دارد. چون مال یک روز و دو روز نیست. کهنه نمیشود. روحیهی تنوعطلب انسان را معطل نمیگذارد. آنقدر بُنیه دارد و منبعش به چنان آب کُری وصل است که یک نفر و دو نفر که سهل است، یک تاریخ را آبیاری میکند.
قلب امام حسین (ع)، منطق شهادتش و یارانش، چنان حس و فکر و عملی را از خود به یادگار گذاشتند که تنها کافیست یک انسان فطرت نمرده را جلوی واقعیت آن قرار دهید. بقیه کار با فطرت اوست و عشقی که به جوش میآید. چون همهی میراث امام حسین (ع) و همهی منظومهی عاشورا، عین فطرت الهیست. یعنی عین همان گرایشهاییست که خداوند در وجود ما قرار داده.
از این رو، به دلیل فطری بودن هستی و میراث امام حسین (ع) است که او میتواند عشق را در وجود هر انسان فطرت نمردهای بیدار کند و صد البته، به دلیل فطری بودن و قدیمی بودن منظومهی عاشوراست که میتوان ادعا کرد، ما قبل از اینکه به دنیا بیاییم، یعنی همان زمانی که خداوند فطرت انسان را بنا مینهاد، عشق به اباعبدالله در ضمیر وجود همگی ما شکل گرفت و قبل از تولدمان، عاشق امام حسین (ع) بودیم. به قول حافظ:
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
البته همانقدر که عشق به امام حسین (ع) فطریست، نفرت از دشمنان او هم فطریست. یعنی همانقدر که ما ذاتاً به امام حسین (ع) علاقه داریم و میخواهیم که در رکابش باشیم و جانمان را در این مسیر فدای اربابمان کنیم، همانقدر هم از دشمنان او ذاتاً متنفریم. چون این ملعونان تاریخ نه تنها هیچ اثری از گرایشهای فطری ندارند بلکه آنها مبارزان علیه فطرت هم هستند.
آنها کسانی جز کافران عشق نیستند. سیاه دلانی که رخشندهترین مظهر فطرت الهی را و روشنترین دلیل عشق در زمانشان را به زیر سم ستوران سپردند و مردم دوران خویش را از عاشقی مرحوم ساختند. هرچند عمل آنها، در بلندمدت تأثیری معکوس داشت و باعث شد تا سراسر تاریخ، سرشار از عشقورزی به امام حسین (ع) شود. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
اما این عشق، از آنجا که به منظومهی عاشورا نه به مثابه یک مصداق که به مثابه یک مفهوم مینگرد، به همهی کسانی تسرّی پیدا میکند که حسینی بوده و منطق عاشورا را حمل میکنند. و صد البته نفرت به ضد عاشوراییان هم تنها متعلق به یک دورهی زمانی خاص نیست و مصداقش، تنها لشکر یزید نیست. و این یعنی، کاروان عاشورا و ضدعاشوراییان، در حال حرکت است و مسافر میطلبد. انشاالله که همهی ما مسافر کاروان امام عشق باشیم. و چه زیبا گفت سید شهیدان اهل قلم:
«قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.
...و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را می پذیرند.»