در مدح امام الخامس بسر مى پرورانم من هواى حضرت باقر بدل باشد مرا شوق لقاى حضرت باقر ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمى داند که نبود چاره ساز من سواى حضرت باقر بگوشم هاتف غیبى سرود این نکته را دیشب که باشد رخش دانش زیر پاى حضرت باقر چنان بگرفته علمش آفاق را یکسر که پیچیده در این عالم صداى حضرت باقر پیمبر گفت با جابر که خواهى دید باقر را سلام از من رسان آنکه براى حضرت باقر سوالاتى که از وى کرده دانشمند نصرانى جوابش را شنید از گفته هاى حضرت باقر مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه منور شد دل او از ولاى حضرت باقر شد آسان وضع حمل گرگ وحشى بیابانى به روى قله ى کوه از دعاى حضرت باقر بر ستاخیز اگر خواهى نجات از کرمى محشر برو در سایه ظل هماى حضرت باقر فرد عاجز بود ز اوصاف بى پایان آن سرور کمیت لفظ لنگ است از ثناى حضرت باقر جلال و شان و قدر آن امام پاک بازان را نمى داند کسى غیر از خداى حضرت باقر (رضائى) ایستاده بر در دولتسراى او چو سائل منتظر بهر عطاى حضرت باقر "سید عبدالحسین رضایى" ویرانه بقیع اى بوسه گاه جن و ملک، خاک پاى تو جان تمام عالم خاکى فداى تو اى اختر سپهر ولایت، که تا ابد عالم منور است به نور لقاى تو از شهریار کشور دانش، که در جهان نشناخت کس مقام تو را جز خداى تو اى ریزه خوار سفره علمت جهانیان خورشیید علم، کرده طلوع از سراى تو اى باقر العلوم که هنگام مکرمت باشد هزار حاتم طایى گداى تو پنجم ولى و حجت خلاق عالمى لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو در عرصه وجود نهى قبل از آنکه پاى داده سلام احمد مرسل براى تو هر کس تورا شناخت، دل از دیگرى برید بیگانه گشت با همه کس، آشناى تو چندین هزار عالم و دانشور فقیه آمد برون ز مکتب و دانشسراى تو آن پیر سالخورده راهب تو را چو دید اسلام پیشه کرده و شد مبتلاى تو خوان طعام، آور از بهر میهمان از حجره تهى ید قدرت نماى تو یک عمر سوخت قلب تو از کینه هشام آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو تنها نه در عزاى تو چشم بشر گریست آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع پر مى زند کبوتر دل، در هواى تو در را به روى امت اسلام بسته اند آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو یابن الحسن گشوده نگردد به روى خلق این در مگر به پنجه مشکل گشاى تو فولادى است پیر غلام شکسته دل چشم امید بسته، به لطف و عطاى تو "فولادی"
بسر مى پرورانم من هواى حضرت باقر بدل باشد مرا شوق لقاى حضرت باقر ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمى داند که نبود چاره ساز من سواى حضرت باقر بگوشم هاتف غیبى سرود این نکته را دیشب که باشد رخش دانش زیر پاى حضرت باقر چنان بگرفته علمش آفاق را یکسر که پیچیده در این عالم صداى حضرت باقر پیمبر گفت با جابر که خواهى دید باقر را سلام از من رسان آنکه براى حضرت باقر سوالاتى که از وى کرده دانشمند نصرانى جوابش را شنید از گفته هاى حضرت باقر مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه منور شد دل او از ولاى حضرت باقر شد آسان وضع حمل گرگ وحشى بیابانى به روى قله ى کوه از دعاى حضرت باقر بر ستاخیز اگر خواهى نجات از کرمى محشر برو در سایه ظل هماى حضرت باقر فرد عاجز بود ز اوصاف بى پایان آن سرور کمیت لفظ لنگ است از ثناى حضرت باقر جلال و شان و قدر آن امام پاک بازان را نمى داند کسى غیر از خداى حضرت باقر (رضائى) ایستاده بر در دولتسراى او چو سائل منتظر بهر عطاى حضرت باقر
"سید عبدالحسین رضایى"
اى بوسه گاه جن و ملک، خاک پاى تو جان تمام عالم خاکى فداى تو اى اختر سپهر ولایت، که تا ابد عالم منور است به نور لقاى تو از شهریار کشور دانش، که در جهان نشناخت کس مقام تو را جز خداى تو اى ریزه خوار سفره علمت جهانیان خورشیید علم، کرده طلوع از سراى تو اى باقر العلوم که هنگام مکرمت باشد هزار حاتم طایى گداى تو پنجم ولى و حجت خلاق عالمى لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو در عرصه وجود نهى قبل از آنکه پاى داده سلام احمد مرسل براى تو هر کس تورا شناخت، دل از دیگرى برید بیگانه گشت با همه کس، آشناى تو چندین هزار عالم و دانشور فقیه آمد برون ز مکتب و دانشسراى تو آن پیر سالخورده راهب تو را چو دید اسلام پیشه کرده و شد مبتلاى تو خوان طعام، آور از بهر میهمان از حجره تهى ید قدرت نماى تو یک عمر سوخت قلب تو از کینه هشام آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو تنها نه در عزاى تو چشم بشر گریست آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع پر مى زند کبوتر دل، در هواى تو در را به روى امت اسلام بسته اند آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو یابن الحسن گشوده نگردد به روى خلق این در مگر به پنجه مشکل گشاى تو فولادى است پیر غلام شکسته دل چشم امید بسته، به لطف و عطاى تو
"فولادی"