حجره در بسته
|
دل افسرده ام با غم قرین است |
کـه در فـکر جــواد العـــارفیــن است |
|
چرا غمگین در این عالم نباشم |
پریشان قلب ختم المرسلین است |
|
شد از زهر جفا و کینه مسموم |
جهان از ماتمش با غم قــرین است |
|
به هنگام شباب، از کید دشمن |
خـزان، گلـزار سلطـــان مبیـن است |
|
میــان حجـــره در بســــته بـر او |
زاهـش، لـرزه بر عـرش بــرین است |
|
غبــار غم نشسته بــر رخ مـــاه |
گـه قتـــل شـــه دنیــا و دیـــن است |
|
لبش عطشان و جانش بر لبش بود |
چنـــان جـدش که دریـا افـرین است |
|
هنـوزم در تمــام کـــون، قطـــره |
بپـا شـــور عــزا در شهـر دیـن است |
باب المراد غریب
طائر عرشم ولى پر بسته ام
یاد دلدارم ولى دلخستهام
آسمانم بى ستاره مانده است
درد من را سوى غربت رانده است
نالهها مانده است در چاه دلم
قاتلى دارم درون منزلم
من رضا را همچو روحى بر تنم
هستى و دارو ندار او منم
ضامن آهو مرا بوسیده است
خندهام را دیده و خندیده است
بر رضا هرکس دهد من را قسم
حاجتش را مىدهد بى بیش و کم
لالهاى در گلشن مولا منم
غصه دار صورت زهرا منم
زهر کین کرده اثر رویم ببین
همچو مادر دست بر پهلو غمین
در میان حجرهاى در بستهام
بى قرارم، داغدارم، خستهام
این طرف یا فاطمه باشد جواد
آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد
این طرف درد و غم و آه و فغان
آن طرف هم دختران کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم
من جوانمرگم، شبیه مادرم
ریشهها را کینهها سوزانده است
جاى آن سیلى به جسمم مانده است
حال که رو بر اجل آوردهام
یاد باباى غریبم کردهام
نیست یک درد آشنا اندر برم
خواهرى نبود کنار پیکرم
تشنه لب در شور و شینم اى خدا
یاد جدّ خود حسینم اى خدا
جواد زمانی
ماه کاظمین
سلام من به نور عین زهرا
جواد ، ماه کاظمین زهرا
سلام من به غربت حریمش
به کاظمین و صاحب کریمش
سلام من به قلب بیقرارش
که سوخته ز یار نابکارش
سلام من به غربت نگاهش
به چشم های منتظر به راهش
سلام من به حال احتضارش
به لحظه های سخت انتظارش
دلش به دام عشق مبتلا بود
در انتظار مقدم رضا بود
به حال مرگ فتاده محتضر بود
منتظر هم پدر و پسر بود
درون حجره بسکه ناله ها زد
شراره بر تمام لاله ها زد
قتلگهش میان مسکنش بود
وای خدا قاتل او زنش بود
سیلی کین به چهره شرف زد
کنار پیکرش نشست و کف زد
درون حجره قلب لاله میسوخت
برون حجره خصم شعله افروخت
شروع به پایکوبی از جفا کرد
فاطمه را به غصه مبتلا کرد
دل ببرد به راه کاظمینم
زائر بارگاه کاظمینم
همان سرا که زائری ندارد
همان وطن که غم از آن ببارد
دو یاس خسته در نهاد دارد
امام کاظم و جواد دارد
عاشق پر بسته کاظمینم
کبوتر خسته کاظمینم
خدا کند رسم به کوی یارم
که تشنه می از سبوی یارم
سید محمد میرهاشمی
«یوسف زهرا»
گشته عالم غرق ماتم در عزاى جوادالائمه
کرده زهرا ناله بر پا از براى جوادالائمه
یوسف زهرا به سن نوجوانى گشته مسموم
مى دهد جان در میان حجره ى در بسته مظلوم
در بهار زندگى از عمر خود گردیده محروم
رفته از هوش گشته خاموش ناله هاى جوادالائمه
آه و واویلا که آخر همسر ناقابل او
آن همه لطف و محبت دید و آمد قاتل او
از شرار آتش زهر شعله ها زد بر دل او
با چنان زهر قاتل شد سزاى جوادالائمه
فاطمه اولاد خود را در بلا پیوسته بنگر
یوسف را کام عطشان با دل بشکسته بنگر
قتله گاهش را میان حجره در بسته بنگر
شد ز بیداد شهر بغداد کربلاى جوادالائمه
همچو جدش تشنه لب در بین حجره دست و پا زد
از براى قطره آبى قاتل خود را صدا زد
هر کنیزى ناله بر مظلومى ابن الرضا زد
شیون از خاک شد بر افلاک در سراى جوادالائمه
می سوزد از غم قلب کبابم مسموم کینه اندر شبابم
از غمم خون دل اهل ولا شد
دیده گریان این ماتم رضا شد
غریبم غریبم ابن الرضایم
در بین حجره در پیچ وتابم لبخند قاتل گشته جوابم
جان دهم عاقبت با کام عطشان
بین شادی همسر و کنیزان
غریبم غریبم ابن الرضایم
گسسته از زهر بین تاروپودم ابن الرضا وارباب جودم
طایر قدسم وافتاده در دام
جسم بی جان من افتاده بر بام
غریبم غریبم ابن الرضایم
«ستاره ى رضوى»
(عزیز فاطمه واى) (4)
جواد عزیز رضا، شهید زهر جفا
چشمه ى جود و کرم، غریب آل عبا
تو قبله اى و پناه، قتیل ناله وآه
اسیر سوز جگر، بدون جرم و گناه
سلاله ى نبوى، امام مرتضوى
گل مدینه اى و، ستاره ى رضوى
فداى غربت تو، به اشک محنت تو
کرم نما ز وفا، رسم به تربت تو
باب تو باب مراد، جود و کرامت و داد
خدا کند که شوم، فداى نام جواد
گل زمانه تویى، مه یگانه تویى
ز جور همسر خود، غریب خانه تویى
امام ما همه اى، همیشه قائمه اى
به وقت دادن جان، به ذکر فاطمه اى
«جام شقایق»
اى در جوانى کشته ى، زهر جفا، ابن الرضا
گشته ى قتیل جرعه ى، جام بلا، ابن الرضا
اى در میان شهر غم، مظلوم و تنها و غریب
مسموم زهر کین و جور و جفا، ابن الرضا
دل بى قرار و بى کس و دور از دیار عترتت
اى از تبارو اهل خود، گشته جدا ابن الرضا
از ظلم و جور همسر و از کینههاى معتصم
در خون دل از غصه ها، اى مبتلا ابن الرضا
جان شقایق از غمت، پر شد ز خون عاشقان
داغى چو لاله بر دلت، مانده به جا ابن الرضا
جان داده اى از محنت و اندوه و رنج بى کسى
بس که ستمها دیده اى، از الشقیا ابن الرضا
خاک مزارت قطعه اى والاتر از باغ بهشت
اى کاظمینت قبله و، قبله نما ابن الرضا
زائر به وجه اطهرت، کروبیان و قدسیان
روى تو باشد از ازل، وجه خدا ابن الرضا
بر اهل عالم اى امام، اى پیشواى خاص و عام
بر حلقه ى دلدادگان، اى مقتدا ابن الرضا
در اقتدایت هستى و، هستى اسیر جام تو
بر عارفان اهل دل، اى آشنا ابن الرضا
تقوا رهین حالت، نورانى رخساره ات
اى چهره ات آیینه ى، مهر و صفا ابن الرضا
بر خوان لطف و بخششت، عالم تمامى ریزه خور
اى سائل احسان تو، جود و سخا ابن الرضا
حاتم گداى خسته اى، از مستمندان رهت
بر سائلان درگه ات، بنما عطا ابن الرضا
ما ماندگان ره کجا، بزم غم عشقت کجا
جایى که زهرا بهر تو، دارد عزا ابن الرضا
«مظهر جود»
کیستم من مظهر جود خداى مهربانم
نهمین آئینه دار خاتم پیغمبرانم
هشتمین آلاله ى باغ ولاى مرتضایم
گوهر دریاى عصمت من جواد بن رضایم
بعد موسى جرعه نوش باده ى جام طهورم
اولین فرزند دلبند رضا در شهر نورم
لاله اى بودم که کرده داغ مادر، خون دل من
شوهرى هستم که باشد همسر من قاتل من
در سنین نوجوانى همسر نامهربانم
داد زهرى کز شرارش سوخت مغز استخوانم
من درون خانه بودم او به پشت درب خانه
مى زدم من ناله از دل، مى زد او چنگ و چغانه
در کویر تشنه کامى داد از کین زهر نابم
تشنه لب گشتم نداد آن بى حیا یک جرعه آبم
هر زمان از پرده دل ناله از اغیار کردم
یادى از ناله ى بین در و دیوار کردم
بس که خون دل ز دست همسر نااهل خوردم
در سنین نوجوانى همچو مادر جان سپردم
«قبله ى دلها»
اى تجلى غربت عالم (2)
که غریبى در خانه ى خود هم (2)
آن که بود، محرمت، قاتلت شد همسرت (2)
در غم ماتمت، در عزا شد مادرت
( یا جواد، یاجواد، یا جواد ابن الرضا(2) )(2)
دیده ى کوثر، بر تو خون بارید(2)
ناله زد مادر، تا که نعشت دید(2)
گریه کرد، آسمان، در عزایت اى غریب (2)
ضجه زن، حوریان، از برایت اى غریب
( یا جواد، یاجواد، یا جواد ابن الرضا(2) )(2)
قبله ى دلها، کاظمین تو(2)
واى از آن آه یا حسین تو(2)
غصه ى کربلا، ماتم کوى بلا(2)
این همه، از جفا، قتل تو کرده روا
(یا جواد، یاجواد، یا جواد ابن الرضا(2) )(2)
«سوز آه»
به روى خاک چنان ناله از جفا مى زد
که سوز آه وى آتش به ما سوا مى زد
به لب ز کینه ى بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد ز بیداد آشنا مى زد
شرار زهر ز یک سو لهیب غم یک سو
به جان و پیکرش آتش جداجدا مى زد
گذشت کار ز کار و نداشت کار به کس
در آن میانه فقط آب را صدا مى زد
صداى ناله ى وى هى ضعیف تر مى شد