هوای شهر هوس ..
نفس ام را ، بند آورده است !
و سنگفرش های تجمّل ...
که بر صورت زمین ، نقاب تظاهر کشیده اند
و چشمانی که مدام
ارزش تو را می شمرند
و دوست داشتن را
به زیر فرمول های انتفاع می برند ،
عریان از احساس و زیبایی
و پیوسته با ضربانی مضطرب ،
هیجانی از جنس هوس
و رقابتی برای فریب چشمان هم !
و اعتماد به شک ،
و انسداد مجاری اشک ...
آه ...
به روستای عشق ،
پناه باید برد ...
به ابرهای سپید سلام
به سادگی گندم زارهای ایمان
به پاکی و مهربانی خاک ...
به طراوت سبزه و شبنم
به رودهای زلال صداقت
به لحظه های ناب معرفت
به چشمه های جوشان آگاهی ...
به امید دوباره شکفتن ِ جوانه های مهر...
به شفاعت دستان مهربان نسیم
در حضور نجابت برگ ...
به بانگ اذان عشق
در حنجره پرنده ها ،
بر گلدستۀ درخت ...
به روستای عشق ،
پناه باید برد ..
مسخره است برایم این دوست داشتن های الکی...
عشق ورزیدن های بی شرمانه...
و بچگی کردن هایی که آینده نگری را زیر پا گذاشته و به خطر می اندازد!
مسخره است!
ندیده و نشناخته، بخاطر چهره ات، صدایت یا... عاشقت می شوند و از دوست داشتن حرف می زنند! واقعا مسخره است!!!!!!
خنده ام می گیرد وقتی گاهی این داستانهای عاشقانه ای که عشق پاک را به مسخره گرفته اند می خوانم...
در این دوست داشتن ها، کسی برای کسی جان فدا نمی کند!
می خواهدش تا جایی که منافعش به خطر نیفتد!
همیشه متنفر بودم از این دوست داشتن های الکی...
دوست من!
برای زندگی ات مرد انتخاب کن نه شبه مرد...
مردی که بتوان به حرفهایش تکیه کرد و غیرتش برایت ستودنی باشد!
مردی که مردانه دوستت دارد و هیچگاه تو را برای خودش نمی خواهد، بلکه تورا برای خودت می خواهد.
برای نجابتت و به تو اعتماد دارد...
مردی که به تو احترام می گذارد و کمکت می کند برای حفظ تمام ارزشهای زنانگی ات!
نه اینکه از تو بخواهد برای او، بر روی تمام ارزشهایت پا بگذاری...
و دوست من!
برای زندگیت آنقدر مقتدر باش که نخواهی دختری را به بازی بگیری!
و آنقدر بزرگ باش تا با نگاهی یا صدای از عشق سخن نگویی؟!
همیشه گفته اند:
عشق کلمه مقدسی است که دیوانگان آن را به بازیچه گرفته اند!
بیاییم معیار دوست داشتن هایمان را بسنجیم...
بیاییم برای خودمان ارزش دیگری را نابود نکنیم...
بیاییم ارزشهای وجودی آدمها را دوست بداریم: صداقت ها،پاکی ها، نجابت ها و...
و در دوست داشتن هایمان خودخواه نباشیم!