آبودانی و گرگاااااا!!!

صفحه اصلی کارگروهها >> داستانهای کوتاه  >> آبودانی و گرگاااااا!!!
mohammad mortazavi

mohammad mortazavi

در کارگروه: داستانهای کوتاه
تعداد ارسالي: 195
12 سال پیش در تاریخ: پنجشنبه, مرداد 26, 1391 9:41


آبودانی و گرگاااااا!!!





یه آبودانی واسه رفیقش تعریف میکرد که حمیــــد !!
 چیه؟
گفت: رفته بودم جنگل , چه طبیعت بکری !! ایقد جات خالی بوود ایقد جات خالی بود!! واساده بودم محو این طبیعت شده بودم ! اینقد قشنگ بود آواز پرندگان ! کاش مو این دوربینمو برده بودم با خودم برات فیلم برداری میکردم ! همینطور که مو محو این طبیعت بودم گرگا حمله کردن !!
حمید : خو چی شد؟!!!!!!
گفت : خو هیچی ما بدو گرگا بدو ! مو بدو گرگا بدو !! ب...عد ر...سیدیم به یه دشت ! دشت پر از گل شقایق ! ایقد قشنگ بود , تا چشم کار میکرد فقط گل سرخ ! اصلا یه فضای رمانتیکی شده بود !
حمید : پَ گرگا چی شدن ؟!
گفت : ها وولک گرگا دنبالم ! مو بدو گرگا بدو !! رسیدیم به یه کوه ! پسر از قدرت خدا آب از دل کوه در میومد میخورد زمین پووووودر می شد !! نور خورشیدم افتاده بود داخلش یه رنگین کمون خشکلی درست شده بود جات خالی کاش مو این دوربینمو با خودم برده بودم واست فیلم میگرفتم !
حمید : گرگا چی شدن وولک؟!!
گفت: هااا خو گرگا دنبالمون مو بدو گرگا بدو مو بدو گرگا بدوو ! رسیدیم به یه دریا ! پسر دریا نگو استخر ! یه موج داخل این دریا نبود ! ایقد قشنگ بووود !!
حمید :خو گرگااا چی شدن؟!
گفت : خو زهر مار !!! گرگا  ول کردن تو ول نمیکنی!!!!!


 


حذف ارسالي ويرايش ارسالي