لازم است گاهی از ذهن معنوی خودت بیرون بیایی و ببینی هنوز به خدا اعتقادی داری یا نه؟
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟
لازم است گاهی در تربیت کودکی سهیم باشی، ببینی به آیندهی انسان امیدواری یا نه؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شی، با خانواده ات تلویزیون تماشا کنی، یا پای درد دل رفیقت بنشینی ببینی زندگیت فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه؟
لازم است گاهی تمام حقوقت را به یک بدبخت بدهی، ببینی میمیری یا نه؟
لازم است گاهی به شکل محمد باشی، عیسی باشی، ایوب باشی یا شبیه یک انسان کامل باشی، ببینی میشود یا نه؟
واقعا لازم است گاهی تفکر کرد و اندیشید...
همه مدرسههای دنیا شبیه به هم هستند. زحمات معلمها و مدیران جای خود، یک محصل؛ دوازده سال به مدرسه می رود بدون اینکه یاد بگیرد در جامعه زندگی کند و آخرین سه معادله سه مجهولی که حل میکند در همان دوران راهنمایی است. آخرین جذر هم احتمالا در همان راهنمایی گرفته میشود و احتمالا من و شما هیچکدام عدد اتمی آهن را یادمان نیست و به زحمت ممکن است بتوانیم چهار کتاب از سمرقندی نام ببریم.
اما بعد از دوازده سال باید وارد جامعه بشویم. حالا بگویید برویم دانشگاه و بعد از شانزده، هجده یا بیست و دو سال درس خواندن با لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا وارد جامعه بشویم… و تازه کلی چیز هست که بلد نیستیم. از یک چک نقد کردن در بانک تا قانون کاری که قرار است بر مبنایش کار کنیم تا حرف زدن با کسی که دوستش داریم.
ما در مدرسه و آن بیست و دو سال خیلی چیزها یاد میگیریم اما در خیلی چیزها هم کاملا بی سواد می مانیم. همین شد که تصمیم گرفتم این قوانین را برایتان بنویسم که قبل از ورود به جامعه مرورش کنید. زندگی جدی نیست ولی قانون های بامزهای دارد که در مدرسه درسشان نمیدهند:
قانون اول
زندگی عادلانه نیست. ادیان مختلف و روشهای زندگی گوناگون برای همین وجود دارند. یک نوجوان یا یک دکتر سی ساله که تازه در شرکتی استخدام شده دائم تکرار میکند که «این عادلانه نیست». شاید روزی ۸ بار. قانون اول را تکرار کنید «عدالت مبنای چیز خاصی در دنیا نیست.»
قانون دوم
جهان واقعی ارزش زیادی برای شخصیت شما قایل نیست. بر خلاف مدرسه و خانواده که فکر می کنند شخصیت شما چیز مهمی است، برای محیط کار؛ خروجی از همه چیز مهمتر است و هر کس قبل از اینکه محترم و متشخص باشد، باید کارا باشد. بالعکس: اگر فکر می کنید در مدرسه به شخصیت شما احترام نمیگذارند منتظر دنیای واقعی باشید تا نظرتان اصلاح شود. اگر فکر می کنید عدم احترام عادلانه نیست، به قانون اول رجوع کنید.
قانون سوم
با خروج از دانشگاه یا مدرسه، ماهی یک میلیون درآمد نخواهید داشت و چیزی را هم طراحی نمیکنید و بوجود نخواهید آورد. برای رسیدن به آرزوها و یک شغل مناسب باید مدت نسبتا زیادی تلاش کنید. اکثر چیزهایی که در دانشگاه خواندهاید به درد پیشرفت در محیط کار نمیخورند. تجربه ها را یادداشت کنید و بارها و بارها در مقاطع مختلف مرور کنید.
قانون چهارم
اگر فکر میکنید معلمتان خیلی سخت گیر بوده، منتظر دیدن رئیستان باشید. رئیس شما بر خلاف معلم شما برای کار کردن با شما حقوق نمیگیرد. هرچند اگر رئیستان نیز همانند معلمتان بود. بازهم به قانون اول رجوع کنید.
قانون پنجم
در بچگی همیشه کسی برای مقصر قلمداد بودن داشتهاید: «خانواده خوب نبوده یا معلم بد نمره داده». اما اگر در دهه بیست عمرتان، از دهنتان در بیاید که تقصیر مادرتان بوده که زندگیتان به هم خورده یا تقصیر مدیرتان بوده که حقوقتان کم است یا اخراج شدهاید، همه به شما خواهند خندید. در دنیای واقعی، خود شما، مسئول کارهای خودتان هستید.
قانون ششم
پدر و مادر شما قبل از به دنیا آمدن شما آدمهای بسیار باحالتری بودهاند. روند خستگی و بیحوصلگی و بیهیجانی پدر و مادرتان از وقتی شروع شده که شروع کردهاند به حساب کردن پولشان برای خریدن پوشک برای شما، کار کردن برای مخارج تحصیل شما و وقت گذاشتن برای تمیز کردن اتاقتان. تمام مدتی که شما مشغول برنامهریزی کارهای باحال زندگیتان بودهاید؛ آنها مشغول فراهم کردن غذا و خانه و غیره برای شما بودهاند.
قانون هفتم
مدارس سعی می کنند مفهوم رد شدن را ملغی کنند. تقربیاً همه ورودیهایی که به تحصیل ادامه میدهند دیپلم میگیرند و تقریبا همه کسانی که وارد دانشگاه میشوند مدرک میگیرند. در جامعه تقریبا ده درصد آدمها شغل ندارند و دنبال شغل میگردند. اما تعداد زیادی از ما در عشق و سایر امور اجتماعی شکست میخوریم و کسی هم تلاش نمیکند برایمان کلاس تقویتی بگذارد. اگر در این درس رد شدیم... آموزگار خویش باشیم
قانون هشتم
زندگی نه ترم دارد نه تعطیلی تابستان. از شما انتظار میرود از این لحظه به بعد هر روز 8 الی 9 ساعت کار کنید و در هر فصل سال وارد یک زندگی جدید هم نمیشوید. به قانون اول و دوم مراجعه کنید. از این به بعد باید کار کنید و کار کنید و متاسفانه کارهای خیلی خیلی کمی هستند که کاملا لذت بخش باشند یا از آن مهمتر به شما اجازه خودشکوفایی بدهند.
قانون نهم
تلویزیون واقعی نیست. در برنامه صدا و سیما هر خانواده کوچک، یک خانه زیبا دارد و یک ماشین و همواره درحال مسافرت. در هیچ برنامه تلویزیونی آدمها یک سوم زمان سریال را سر کار نیستند و در سریالهای ماه رمضان، همه مشکلات در روز بیستم به اوج میرسند و روز بیست و هشتم همه چیز حل شده و همه خوشحالند.
قانون دهم
اکثر شاگردهای لوس کلاس و خودشیرینها یا خرخوانهایی که زمان مدرسه میدیدید، در آینده یا رئیس شما خواهند شد یا دارای بقیه موقعیتهای خوب جامعه. با آنها همکاری کنید.
قانون یازدهم
انسان؛ نامیرا یا زودمیرا نیست. شما هم مثل اکثر آدمهای دیگر باید تقریبا هفتاد الی هشتاد سال زندگی کنید و بعد بمیرید. تاتوی روی بدن، تا پیری با شما خواهد بود همانطور که مفاصل دردناک ناشی از ورزش نکردن. انتخاب با خودتان است ولی یادتان باشد که قرار است هنوز 40 تا 50 سال دیگر با همین بدن باشید.
قانون دوازدهم
یازده قانون بالا را یادداشت کنید و بکار ببندید... همواره آب بنوشید و شاد باشید. زندگی کوتاه است. خانواده مزاحمند، کار سخت است و زندگی حوصلهبر. اما هر چقدر زودتر لذت بردن از زندگیتان را شروع کنید، بهتر است.
اینها همه و همه برای وقتی هستند که بخواهید در شرایط اجتماعی حضور یابید. مطمئنا میتوانید به انتخاب خودتان یک قدم عقبتر بروید و به تمام این قوانین به عنوان قواعد یک بازی نگاه کنید. بازیای که میشود به آن داخل شد یا نشد.
پیشنهاد مهم من این است که بیدرنگ وارد هر جامعه ای نشوید و اگر وارد جامعه ای پیچیده تر، مثل «جامعه سرمایه داری» میشوید سعی کنید بخش بیشتری از قوانینش را بدانید.
آزاد باشیم و به دیگران آرامش را هدیه دهیم ...
ما همه مثل همیم... آدمیم... درست زندگی کنیم
و بازهم محرم آمد... با درسهای تمام ناشدنی اش
www.YasinMedia.com