اینبار قول بدهیم که نخندیم

صفحه اصلی کارگروهها >> داستانهای کوتاه  >> اینبار قول بدهیم که نخندیم
mohammad mortazavi

mohammad mortazavi

در کارگروه: داستانهای کوتاه
تعداد ارسالي: 195
13 سال پیش در تاریخ: سه شنبه, آذر 01, 1390 13:39

 










اینبار قول بدهیم که نخندیم … 

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب
نخند


به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند


به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند


به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند


به دستان پدرت،


به جاروکردن مادرت،


به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،


به راننده ی چاق اتوبوس ،


به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،


به راننده ی آژانسی که چرت می زند،


به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،


به مجری نیمه شب رادیو،


به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،


به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،


به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،


به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،


به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،


به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،


به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،


به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،


به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،


به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،


به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،


به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،


به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،نخند


نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی


که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند


آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!


آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،


بارمی برند،


بی خوابی می کشند،


کهنه می پوشند،


جارمی زنند


سرما و گرما می کشند،


وگاهی خجالت هم می کشند،…….خیلی ساده








 
 
فریدون مشیری










hamtaraneh.com


 

از دل و دیده ، گرامی تر هم

آیا هست ؟

- دست ،

آری ، ز دل و دیده گرامی تر :

دست !

زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،

بی گمان دست گرانقدرتر است .

هر چه حاصل کنی از دنیا ،

دستاورد است !

هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،

دست دارد همه را زیر نگین !

سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !

خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .

در فروبسته ترین دشواری ،

در گرانبارترین نومیدی ،

بارها بر سرخود ، بانگ زدم :

- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،

دست که هست !

بیستون را یاد آر ،

دست هایت را بسپار به کار ،

کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !

وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،

دست هایی که به هم پیوسته است !

به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای

دست هایش بسته است !

دست در دست کسی ،

یعنی : پیوند دو جان !

دست در دست کسی

یعنی : پیمان دو عشق !

دست در دست کسی داری اگر ،

دانی ، دست ،

چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛

لحظه ای چند که از دست طبیب ،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛

نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ 

پرچم شادی و شوق است که افراشته ای !

لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست !

دست ، گنجینه مهر و هنر است :

خواه بر پرده ساز ،

خواه در گردن دوست ،

خواه بر چهره نقش ،

خواه بر دنده چرخ ،

خواه بر دسته داس ،

خواه در یاری نابینایی ،

خواه در ساختن فردایی !

آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم

سرنوشت بشرست ،

داده با تلخی غم های دگر دست به هم !

بار این درد و دریغ است که ما

تیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولی

دست هامان ، نرسیده است به هم !

فریدون مشیری






حذف ارسالي ويرايش ارسالي