لب دختر از عشق بود

صفحه اصلی کارگروهها >> داستانهای کوتاه  >> لب دختر از عشق بود
mohammad mortazavi

mohammad mortazavi

در کارگروه: داستانهای کوتاه
تعداد ارسالي: 195
13 سال پیش در تاریخ: سه شنبه, آذر 01, 1390 1:50


قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا


اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود


پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی


خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد. دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود 


شیطان می خندید و دور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود


خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند


پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای. 


اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند


خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را


دختر نخستین گره را باز کرد ....... 


و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی


هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود


عرفان نظرآهاری




حذف ارسالي ويرايش ارسالي