کم و بیش درباره ی جهانی شدن
نوشته ی پال سوئیزی
ترجمه ی پویان کبیری
طی چند سال گذشته درباره ی "گلوبالیزیشن" (منظور جهانی شدن سرمایه می باشد- م.) بسیار نوشته شده است. قصد من اضافه نمودن چیزی بر ادبیات موجود در این باره نیست، بلکه فقط مطرح کردن این موضوع در زمینه ی درک خودم از تاریخ سرمایه داری می باشد.
جهانگستری یک نوع شرایط یا یک پدیده نمی باشد، بلکه پروسه ای است که برای مدتی بسیار طولانی و در واقع از موقعی که سرمایه داری در چهار یا پنج قرن گذشته به عنوان شکلی از جامعه ی قابل دوام پیدایش یافت، همواره ادامه داشته است.( تعیین زمان پیدایش سرمایه داری مسئله ی جالب توجهی ست، اما ربطی به اهداف این نوشته ندارد.) چیزی که ربط داشته و مهم می باشد درک این نکته است که سرمایه داری در ماهیت درونی اش یک سیستم گسترش یابنده ی درونی و بیرونی می باشد. هرگاه نهال آن کاشته شود در هر دو زمینه، رشد و گسترش می یابد. تحلیل کلاسیک این حرکت دوگانه البته کاپیتال مارکس می باشد.
اما مارکس این سؤال را که آیا سرمایه داری ئی که کاملأ جهانی شده، به طوری که دیگر مکانی غیرسرمایه داری برای رفتن به آن جا وجود نداشته باشد، امکان دوام خواهد داشت را هرگز مطرح ننمود. علت، البته این بود که او بسیار پیش تر از آن که سرمایه داری به محدودیت های خاص خود برسد انتظار نابودی آن و جایگزین شدن سیستمی دیگر به جای آن را داشت. او نپرسید و همچنین سعی ننمود تا جواب دهد که یک سرمایه داری ی کاملأ جهانی شده قادر به بقاء و امکان پیشرفت توسط توسعه ی تمامأ درونی خواهد بود.
کشمکش با این موضوع و سؤالاتِ مرتبط با آن برای پیروان مارکس باقی ماند. جسورانه ترین و به نحوی جالب توجه ترین تلاش در این زمینه از سوی روزا لوکزامبورگ در کار بزرگ او به نام "انباشت سرمایه" (1912) بود. او تئوری ئی را مطرح نمود که سرمایه داری، از همان روزهای اولیه، تنها با پیشرفتن به داخل مناطق غیرسرمایه داریِ پیرامون بوده و خواهد بود که توانسته به بقاء خود ادامه دهد. بنابراین، جواب او این بود که استفاده ی کامل از این فضا، بحران نهائی که راه فراری از آن نخواهد بود را به بار خواهد آورد.
لنین، در مقابل، تمرکز خود را نه بر روی سرمایه داری به مثابه یک کل، بلکه سرمایه داری به عنوان مجموعه ای از آحاد (واحدها) که در آن قوی ترین ها بین خود به رقابت بر سر کنترل ضعیف ترها و همچنین باقیمانده ی مناطق غیرسرمایه داری می پردازند، قرار داد. این هسته ی مرکزی کتاب او به نام "امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری" بود که در زمان اولین جنگ جهانی نوشته شد و این خود گنجینه ای از مدارک تجربیِ یاری دهنده را به بار آورد. مبارزه ی میان قدرت های پیشرو امپریالیست منجر به تضعیف سیستم سرمایه داری به مثابه یک کل شد و راه را برای انقلابات از پائین، به خصوص انقلاب روسیه که تداوم بقاء سرمایه داری را تهدید نمود، باز کرد. به هر حال سیستم، خود را ترمیم نمود و بلافاصله بعد از جنگ، قدرت های امپریالیست مبارزات متقابل شان را، که حالا با وجود یک قدرت عمده ی غیرسرمایه داری پیچیده شده بود، از سر گرفتند. این تجدید مبارزه با دومین جنگ جهانی، دور جدیدی از انقلابات، خصوصأ انقلاب چین، ضرورت رهبریِ ایالات متحده به عنوان قدرت برتر اصلی، تقسیم جهان به دو بخش یعنی بخش سرمایه داری تحت اقتدار آمریکا و بخش غیرسرمایه داری عمدتأ مرکب از شوروی و جمهوری خلق چین، به اوج خود رسید. درگیری پس از آن بین دو بخش، که به نام جنگ سرد شناخته شد و معمولأ بین دو گروه از دولت ها تلقی می شد، در واقع بسیار پیچیده تر از آن بود و جنگ های عُمده ی گرم، جنگ های چریکی، انقلابات کوشش شده و ضدانقلابات موفق را شامل می شد.
جنگ سرد، که تقریبأ در طول تمام نیمه ی دوم قرن بیستم ادامه داشت، با پیروزی و استقرار مجدد سرمایه داری در سطحی واقعأ جهانی به پایان رسید. اما این برآمد، هر چیز دیگری بود الا نتیجه ی پروسه ی آرام گسترش توسعه ی سرمایه داری در درون و خارج از مرزهای سنتی آن. خشونت از انواع مختلف نقش عظیمی را ایفاء نمود و مناطق وسیعی در کشورهای سابقأ غیرسرمایه داری هستند که سرمایه داری در آن ها اعلام شده، قانونی گشته و عمدأ مستقر شده است، اما مطلقأ تضمینی وجود ندارد که سرمایه داری در آن جا قوام گرفته و در مسیری " نرمال" رشد نماید. وانگهی با رشد کامل سرمایه داری در دژ سنتی اش ( ایالات متحده، اتحادیه ی اروپا، ژاپن و کشورهای مستعمراتیِ سابق) تغییراتی در آن پدید آمده که حاکی از وجود سؤالات جدی در باره ی چگونگیِ ادامه ی توسعه ی سرمایه داری در دوره ی پس از جنگ سرد است.
چیزی که در این جا درنظر دارم شامل سه تا از مهم ترین روندهای اساسیِ تاریخ معاصر سرمایه داری است که با دوره ی بحران سال های 75- 1974 آغاز می شود: 1- کاهش نرخ سراسریِ رشد، 2- ازدیاد جهانیِ شرکت های چندملیتیِ انحصاری ( یا الیگارشیِ انحصاری) و 3- چیزی که می تواند مالی نمودنِ پروسه ی انباشت سرمایه نامیده شود. این البته دوره ی سرعت بخشی به جهانی شدن با مهمیز زدن به آن توسط وسائل ارتباطی و مخابراتیِ بهبودیافته بوده است. اما سه روند اساسیِ مورد سؤال، یقینأ به وسیله ی مقوله ی جهانی شدن ایجاد نشده و علت آن ها نبوده است، بلکه هر سه آن ها می توانند ترسیم کننده ی تغییرات درونیِ پروسه ی انباشت سرمایه باشند. تغییراتی که شروع آن تقریبأ به یکصدسال قبل، به جنبش تمرکز گرائی و مرکز گرائی برمی گردد که مشخصه ی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و نقطه ی انتقال از سرمایه داریِ (رقابتی) اولیه به سرمایه داریِ (انحصاری) معاصر بود. اثر شدید این ضربه ی انتقالی با وقفه ی اولین جنگ جهانی و عواقب بعدیِ آن، با تمام نیرو در بحران عظیم سال های 1930 وارد شد که امکان ترمیم خود به خودیِ آن نبود و دلیل محکمی بود حاکی از آغاز یک دوره ی انحطاط و رکود عام. به هر ترتیب، یک بار دیگر جنگ جهانی به نجات آمد و به همراه عواقب تضمین شده ی آن و جنگ سرد، چیزی را تولید نمود که به عنوان "دوره ی طلائی" سرمایه داری (70- 1950) شناخته شده است. این دوره با بحران سال های 75- 1974 به پایان رسید و با اثبات و تشدید روندهائی که زمان آن ها به مقطع تغییر قرن برمی گردد، دنبال شد. روندهائی چون: رشد عقب مانده وار، افزایش انحصاری کردن و مالی نمودن پروسه ی انباشت.
این سه روند به طرز پیچیده ای به هم مرتبطند. انحصاری کردن، پی آمدهای متناقضی دارد. از یک سو موجب جاری شدن سیل سود شده و از سوی دیگر باعث کاهش تقاضا برای سرمایه گذاریِ بیش تر در بازارهای شدیدأ کنترل شده می شود. سودها بیش تر و بیش تر، فرصت سرمایه گذاری های سودآور کم تر و کم تر، دستورالعملی برای کُندشدنِ انباشت سرمایه و به همین سبب کُندشدن رشد اقتصادی که خود از انباشت سرمایه نیرو می گیرد.
آنچه گذشت، توصیف می نماید که در خلال سال های 1920 چه رخ داد، دهه ای که توسط صعود مداوم ظرفیت تولیدیِ مورد بهره برداری در رشته های صنعتی یکی پس از دیگری مشخص شده و با سقوط سال های 33- 1929 به اوج رسید. پیش از این در همان وقت، گرایش به سودِ رو به رشدی وجود داشت که، برای تشکیل سرمایه ی واقعی که می بایستی معطوف به کانال های خالصأ مالی و اکثرأ احتکاری باشد، نمی توانست بازارهای فروش سودآوری پیدا نماید. همانند ترقی و سقوط تماشائیِ بازار بورس در اواخر سال های 1920. همین پروسه ی دوگانه یعنی شروع به رشد مالی کردن و تزلزل در سرمایه گذاریِ واقعی در "دوران طلائی"ی دهه های پس از دومین جنگ جهانی دوباره پدیدار شد و تا به حال با شدت رو به افزایشی پابرجا می باشد.(1)
این همه، همانا به یک مفهوم ادامه ی جهانی شدن است که روی می دهد و مُهر خود را بر راه پروسه های گوناگون که خود را به پایان می رسانند، می کوبد. اما جهانی شدن، خود یک نیروی پیش بَرنده نیست. او همان چیزی باقی می ماند که در سراسر دوره ای که ما از آن به عنوان تاریخ مدرن یاد می کنیم، بوده است یعنی پروسه ی همیشه پُرخرج و غالبأ انفجاریِ انباشت سرمایه.
***************************
زیرنویس ها
1- دو شکل از سرمایه گذاریِ واقعی و مالی البته به هم مرتبط می باشند، اما نه به شکلی ساده (و غالبأ اشتباه) که مسیر اصلیِ علم اقتصاد آن را مسلم می گیرد. برای بحث کامل تر درباره ی این روندها به نوشته ی "رکود و انفجار مالی" از "هری مگداف و پال سوئیزی"مراجعه شود. (انتشارات مانتلی ریویو- 1987).