در نظریه نسبیت چیزی که مطلق است نو راست و به تعبیر برتراند راسل چیزی جز نور وجود ندارد به تعبیر دیگر آنچه بشر با حس احساس می کند همگی لمعاتی از انوار هستند مثلا حس بینایی نور از جسم به چشم ما می رسد و توسط اعصاب که آنهاهم از نور(امواج الکترومغناطیس) به مغز می رسند و مغز این نور را آنالیزکرده و شکل جسم را می آفریندو یا حس شنوایی صوت پرده صماخ را به ارتعاش واداشته و این ارتعاش به وسیله امواج اعصاب به مغز منتقل و آنالیز و بالاخره شنیده می شود به هر حال سلسله اعصاب سیستمس در بدن است که امواج الکترو مغناطیس رکن اصلی آن را تشکیل مد هند
پس در تعریف نسبیت آنچه در جهان خلق شده فضا – زمان است واین نور است که به آنها معنی ومفهوم می دهد وبه تعبیر راسل این نور از جنس نورهای معمولی نیست بلکه از جنس مشابه همین نور است که گاهی پراش آن را تعبیر به الکترون وگاهی پروتون گاهی میز وگاهی صندلی می کنیم
با این تعبیر و مبنا این فلسفه خاص یعنی نسبیتی ماده المواد چیزی جز فضا-زمان و نور نیست وبا بحث پیرامون فضا-زمان ونور می توان به کنه قضیه بار یافت
مساله دیگر اینجاست حال که ما آمدیم وماده المواد را وابسته به فضا- زمان کردیم حال خود ایم دو مفهوم یا به تعبیر نسبیتی یک مفهوم از عدم به وجود می آید یا امریست ازلی وابدی؟