یکی از برهان های مطرح در خصوص اثبات وجود خدا ، رابطه علت و معلولی است.بیان می کند که هر چیزی در جهان یک علت دارد لذا معلول چیز دیگری است . آن چیزی که وجود دارد و علتی برای آن نمی توان یافت خداست که علت همه معلول های بعد از خود است.به نظر شما این برهان صحیح است و می تواند وجود خدا را ثابت کند؟آماده یک بحث چالشی در این خصوص و پیدا کردن حقیقت هستیم
یکی از پرسشهای اساسی در باب علیت چگونگی پیوند معلول و علت فاعلی است. به عبارت دیگر اینکه گفته میشود علت به معلول وجود میدهد، به چه معناست؟ آیا علت وجود را از جایی برداشته و به معلول ارائه میکند، همانطور که کسی هدیهای به دوست خود تقدیم میکند؟ چنین تصوری تناقضآمیز است. برای روشن شدن مطلب ابتدا باید دید در داد و ستدهای رایج چه مؤلفههایی وجود دارد؛ آنگاه چگونگی افاضه وجود به معلول از سوی علت را سنجیده و ارزیابی کرد. در داد و ستدهای معمولی ۴ یا ۵ مؤلفه قابل شناسایی است. به عنوان مثال اگر «تیرداد» کتاب «اختر فیزیک» را به «افراسیاب» تقدیم کند و افراسیاب آن را بپذیرد، در این فرایند سازههای زیر وجود خواهد داشت:
- دهنده: تیرداد
- گیرنده: افراسیاب
- شیئی داده شده: کتاب اختر فیزیک
- دادن: کار یا حرکتی که از تیرداد سرزده است.
- گرفتن: کار و حرکتی که افراسیاب انجام داده است.
موارد 3-1 ذوات و اشیایی مستقل از یکدیگرند و هر یک بدون دیگری وجود دارند. اما مورد 4 و 5 هیچ هویت مستقلی ندارند، زیرا حقیقت آنها چیزی جز فعل و کار نیست و هر کاری قائم به فاعل و کننده کار است و بدون آن امکان وجود نخواهد داشت. اکنون باید دید که آیا علت و معلول نیز چنین رابطهای دارند، یعنی در آن مؤلفههای فوق به شرح زیر وجود دارند؟
- وجود دهنده: علت
- وجود گیرنده: معلول
- شیئی داده شده: وجود، واقعیت
- وجود دادن: ایجاد
- وجود گرفتن: موجود شدن
بدون شک چنین تصوری از رابطه علیت نادرست است؛ برای روشنتر شدن مطلب هریک از مؤلفههای بالا را بررسی میکنیم: ۱- وجود دهنده یا علت هستی بخش وجودی مستقل و ناوابسته به دیگر مؤلفههای فوق دارد، بنابراین وجود آن نه تنها دارای هیچ مشکلی نیست، بلکه امری ضروری و لازم است و بدون آن هیچ حادثهای رخ نخواهد داد.
۲- دومین مؤلفه (معلول) هرگز نمیتواند وجودی جدا از شیئی داده شده (وجود، واقعیت) داشته باشد. زیرا اگر معلول گسسته از وجودی که از علت دریافت میدارد، دارای وجود و واقعیت باشد، خلف فرض و تناقض لازم میآید. زیرا فرض این است که معلول وجود خود را از علت دریافت میکند، در حالی که اگر معلول واقعیتی غیر از آنچه از علت دریافت میکند دارا باشد، پس بدون دریافت وجود از علت موجود است و این دقیقاً به معنای آن است که معلول آن نیست و چنین چیزی تناقض است و محال. بنابراین وجود گیرنده (معلول) عیناً همان شیئی داده شده (وجود، واقعیت) است و دوگانگی آنها ناشی از اعتبار و تحلیل ذهنی است، نه تفاوت واقعی و عینی.
۳- مؤلفه سوم (شیئی داده شده؛ وجود، واقعیت معلول) هرگز نمیتواند مستقل از عنصر چهارم (وجود دادن؛ ایجاد) باشد؛ زیرا اگر واقعیت داده شده هویتی جدا از عمل دادن (ایجاد) داشته باشد، لازمهاش آن است که علت با آن واقعیت مستقل، اضافه و ارتباط برقرار کند و آن را بر دارد و به معلول بدهد. چنین فرضی مستلزم این است که برای گیرنده (معلول) نیز واقعیتی مستقل فرض کنیم، در حالی که قبلاً محال بودن این فرض روشن شد. بنابراین با کنار هم نهادن این مقدمات به خوبی روشن میشود که واقعیت معلول چیزی جز ایجاد نیست و در رابطه علت و معلول، گیرنده و شیئی داده شده و عمل دادن، یکی بیش نیست که بر اساس اختلاف زاویه نگرش و اعتبارات ذهنی، با تعابیر گوناگون از آن یاد میشود.
۴- مؤلفه چهارم (ایجاد) نیز هیچ استقلالی ندارد، زیرا ایجاد فعل و کار فاعل است و هر فعلی قائم به فاعل، بلکه عین ربط و تعلق به آن است و بدون آن هیچ حقیقتی ندارد. بنابراین تا اینجا آنچه هست علت است و فعل او و دیگر هیچ.
۵- عمل گرفتن نیز به لحاظ آن که فعل است هیچ گونه استقلال وجودی ندارد و قوام آن به وجود و کنش فاعل است. از طرف دیگر، چنانکه گذشت، وجود گیرنده (معلول) نیز هیچ گونه استقلال وجود نداشت. بنابراین وجود گرفتن به معنای صدور نوعی فعل از معلول نیز بیمعنا است، زیرا لازمه آن وجود معلول در مرحله پیش از اخذ وجود است. بنابراین وجود گرفتن معلول معنایی جز تحقق عینی آن که همان افاضه و ایجاد علت است نبست.
نتیجه آنکه در رابطه علت هستی بخش و معلول تنها دو واقعیت در کار است:
- علت: که واقعیتی مستقل است و مفیض وجود معلول و ایجاد کننده آن است.
- معلول: که هیچ استقلالی ندارد و کار و فعل فاعل است و از این رو هویتی جز جعل و تعلق ندارد؛ و وجود آن همان ایجاد و کار علت است.